سیاه‌چاله

منِ گُنگی که خواب نمی‌بینم

سیاه‌چاله

منِ گُنگی که خواب نمی‌بینم

سیاه‌چاله

آسمان را نمی‌خواهم
قفس هم برایم زیاد است
مرا همین
حبس شدن در سیاه‌چاله‌ی چشمانت
کافی‌ست!

منوی بلاگ

۶ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

به‌جای زنده‌گی کردن بشینید ۲۰تا قسمتِ رادیو چهرازی رو گوش بدید!

۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۱ ۳۰ دی ۹۴ ، ۱۸:۵۲
مجید ت

حالا که دل‌تنگی داره رفیق تنهاییم می‌شه، کوچه‌ها نارفیق شدن

حالا که هی می‌خوام شب و روز به‌هم‌دیگه دروغ بگن، ساعتا هم دقیق شدن



+طلوعِ من! طلوعِ من! وقتی غروب سربزنه، موقع رفتنِ منه . . .

++نام‌جو می‌خونه

+++آدم دوس داره جون بده باهاش . . .

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۴ ، ۰۳:۳۷
مجید ت

فقط تو موندی لعنتی، دیگه تو نکنش بدتر . . .

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۴ ، ۱۶:۰۱
مجید ت

در برزخی به‌اسم شک گیر کرده‌ام! شک بین اسلام و کفر، انقلابی بودن و روشن‌فکری، دورکیم و مارکس، سوسیالیسم و امپریالیسم، گوگل‌پلاس و توئیتر، مهربانی یا فحش دادن و همه‌ی چیزهای عجیب غریبِ دوتایی!


و تنها چیزی که در آن شک ندارم تویی . . .

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۴ ، ۱۲:۴۵
مجید ت

می‌گویی من دو سال است که دارم با او زنده‌گی می‌کنم!

و من در دل‌ام زمزمه می‌کنم چهار سال است که با تو زنده‌گی می‌کنم، هرشب کنار پنجره قبل از خواب صحبت می‌کنیم، هرروز، صبح‌ام را با بوسه بر گونه‌ات آغاز می‌کنم و ظهرها به‌خاطر چایی خوردن با تو به خانه برمی‌گردم.

رشته‌ی افکارم را پاره می‌کنی و با نگرانی می‌گویی چرا چیزی نمی‌گویی؟ به چی زل زدی؟

و من می‌گویم مثل همیشه به چشم‌هایت! چشمهایی که برای من نیستند . ‌. .

۱۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۴ ، ۱۶:۴۵
مجید ت

می‌گفتم: بالان

می‌گفتند: باران کوچولو! باران!

و به‌خدا قسم از آسمان فقط بالان می‌بالید!


باران می‌بارد

درست مثل بالان

ابرها

    اما

هنوز با همان زبان همیشگی‌شان حرف می‌زنند . . .



حمیدرضا شکارسری


+می‌خواستم چیز دیگه پست کنم ولی هرچی کلنجار رفتم نشد . . .

۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۴ ، ۲۰:۵۱
مجید ت