سیاه‌چاله

منِ گُنگی که خواب نمی‌بینم

سیاه‌چاله

منِ گُنگی که خواب نمی‌بینم

سیاه‌چاله

آسمان را نمی‌خواهم
قفس هم برایم زیاد است
مرا همین
حبس شدن در سیاه‌چاله‌ی چشمانت
کافی‌ست!

منوی بلاگ

۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

گوشی‌اش رو نگاه کرد ساعت 1 نیمه‌شب رو نشون می‌داد که یهو زنگ خورد. صفحه اسم "میم" رو نشون می‌داد.
+بله؟
صدای نازک پشت گوشی با عصبانیت گفت:
-معلوم هست کجایی؟
+واسه چی؟
-واسه چی داره؟ ساعت می‌دونی چنده؟ چرا هنوز بیرونی؟
+کجا باید باشم؟
-هی سوال رو با سوال جواب نده اه. داری کلافه‌ام می‌کنی.
+من تا پیداش نکنم دست بردار نیستم.
-پسر تو داری دور خودت می‌چرخی. این‌جوری نمی‌تونی ببینیش!
+پس حق دارم شک کنم نه؟
-نمی‌دونم شاید.
+می‌دونی لعنتی می‌دونی! من به همه چیز شک پیدا کردم پس باید به اصل کاری هم شک کنم. حالا هی فلان اندیش‌مند بگه فلان کار رو می‌کنم پس هستم . . . من به بودنم هم شک دارم چه غلطی بکنم؟
-شاید باید راه‌های دیگه رو پیدا بکنی.
دست برد توی موهاش و با کلافه‌گی گفت:
+ "میم" من حتا نمی‌دونم تو رو دارم یا نه! تو خودت می‌دونی؟
-نمی‌دونم.
+پس چی می‌گفت مستور توی "روی ماه خداوند را ببوس"؟ می‌خوام ببوسمش پس کجاست؟ بگو بیاد یه دل سیر بغلش کنم تو گوشش بگم من نمی‌تونم "میم" رو داشته باشم چجوری باید تو رو نگه‌دارم؟ اصن چجوری می‌تونم پیدات کنم؟
۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۲۹
مجید ت

مشهد رو همیشه دوس داشتم ولی این‌دفعه خیلی تشنه‌اش بودم . . .


۷ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۴ ، ۱۷:۰۴
مجید ت
گوشه‌ی اتاق نشستم و خیره شدم به تلویزیون‌. نمی‌دونم چند روزه ولی فکر کنم هفته رو گذرونده باشم که همون‌جا اتراق کردم. وقتی میاد داخل یه نگاه می‌اندازه و میگه:
-کجاهایی؟
+چی؟
رفت کتری رو روشن کرد. داد زد: 
-چرا اون حرفا رو زدی بهش؟
+دل‌ام پر بود.
صداش رو بالاتر برد و گفت:
-این دلیل بدرفتاری نمی‌شه!
+اونم خیلی بدرفتاری کرده بود. صدبرابر.
-آره ولی اون ادعا نداشت. تو که سرتاپا ادعا بودی چرا باید مزخرفات بگی؟
لال شدم. تو خودم بودم، بیش‌تر فرورفتم. با سینی چایی اومد پیشم نشست.
-می‌زنی؟
+کلافه‌ام. وقتی داشت می‌رفت حس می‌کردم آخرین دفعه‌ست که می‌بینمش، آخرین نگاهشه، دیگه حتا طاقت شنیدن اینو ندارم که باز با «پرتقال من» بیاد تو گوشام. شدم یه کلاف سردرگم که معلوم نیست از کجا گره خورده. کِی باید باز بشم؟ کی باید باز کنه منو؟
بلند شد، بارونیشو پوشید که بره بیرون.
-میام باز. مواظب باش.
در رو بست و هنوز تلویزیون روشن بود.
۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۴ ، ۰۴:۱۱
مجید ت