سیاه‌چاله

منِ گُنگی که خواب نمی‌بینم

سیاه‌چاله

منِ گُنگی که خواب نمی‌بینم

سیاه‌چاله

آسمان را نمی‌خواهم
قفس هم برایم زیاد است
مرا همین
حبس شدن در سیاه‌چاله‌ی چشمانت
کافی‌ست!

منوی بلاگ

۴۳ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

تو را که دیدم، دیدم شعر یعنی تو

به این نتیجه رسیدم که شعر یعنی تو


کسی نبود و -چه بهتر! تو را نمی‌دیدند-

بلند داد کشیدم که شعر یعنی تو



جواد شیخ الاسلامی

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۴ ، ۱۴:۴۱
مجید ت
همه شهر محیاست مبادا که تو را
آتش معرکه بالاست مبادا که تو را

این جماعت همه گرگند مبادا که تو را
پی یک شام بزرگند مبادا که تو را

دانه و دام زیاد است مبادا که تو را
مرد بدنام زیاد است مبادا که تو را

پشت دیوار نشستند مبادا که تو را
نا نجیبان همه هستند مبادا که تو را

تا مبادا که تو را باز مبادا که تو را
پرده بر پنجره انداز مبادا که تو را


علیرضا آذر
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۴ ، ۱۷:۰۶
مجید ت

بـه خـودم آمــدم انگــار تـویــی در مــن بــود

این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود



علیرضا آذر

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۴ ، ۱۰:۵۸
مجید ت