سیاه‌چاله

منِ گُنگی که خواب نمی‌بینم

سیاه‌چاله

منِ گُنگی که خواب نمی‌بینم

سیاه‌چاله

آسمان را نمی‌خواهم
قفس هم برایم زیاد است
مرا همین
حبس شدن در سیاه‌چاله‌ی چشمانت
کافی‌ست!

منوی بلاگ

بچه بچه

پنجشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۸:۲۲ ب.ظ

مکان: نمایش‌گاه کتاب روی ‌های محوطه

دخترک از غرفه کودک و نوجوان اومد بیرون و به مامانش گفت: مامان ببین چیا گرفتیم و زارررت پلاستیکشو خالی کرد  وسط چمنا  :))

ما هم پقی زدیم زیر خنده :دی

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۵/۰۲/۱۶
مجید ت

نظرات  (۶)

یه جوری نوشتین مام پقی زدیم زیر خنده :)))

عجب صحنه ای ها !!!:))

پاسخ:
چه خوب. همه ترس‌ام این بود که خنده‌دار نباشه واسه‌تون. چون شخصیت اون دختره و نوع حرف زدن‌اش هم خیلی موثر بود توی خنده‌دار بودنش :)
D:
پاسخ:
:)
:))
پاسخ:
:))
فنچک خرید دوست =)
پاسخ:
:)
۱۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۰۷ آقای سر به هوا ...
و مادر شپلق زد تو سرش ! :))
پاسخ:
:))
نه نزد :)
چه صحنه باحالی:)
پاسخ:
خیلی خوب بود. باید میدیدی :)

حرف بزن حرف بزن سال‌هاست . . . تشنه‌ی یک صحبت طولانی‌ام

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">