سیاه‌چاله

منِ گُنگی که خواب نمی‌بینم

سیاه‌چاله

منِ گُنگی که خواب نمی‌بینم

سیاه‌چاله

آسمان را نمی‌خواهم
قفس هم برایم زیاد است
مرا همین
حبس شدن در سیاه‌چاله‌ی چشمانت
کافی‌ست!

منوی بلاگ

زنهار . . . که من باد می‌شم می‌رم تو موهات

جمعه, ۲۷ آذر ۱۳۹۴، ۰۸:۱۰ ب.ظ

دوباره آه میکشم و باز مه‌تاب‌وار می‌گویی «تو قاشق هم نیستی چه برسد به . . .»! حتا نمی‌توانی آن کلمه را بگویی . . . محافظه‌کار شدی. مانند پیرهای بالای شصت سال که دیگر روحیه‌ی انقلابی‌شان را از دست داده‌اند. لعنت به کسانی که تو را و روحیه‌ات را این‌گونه کردند . . . من اما نمی‌توانم روحیه‌ام را زیر پا بگذارم. این حبسی آزادی‌خواه است و تو را هم در آزادی می‌خواهد، جایی نه فقط با نام آزادی، که با حسی از آزادی دستانت را بگیرد و حس نکند زیادی است، حس نکند دور میزی نشسته است که صندلی‌اش از میز دیگه قرض گرفته شده است، حس نکند یک دولول و یک پیشانی و یک دل برایش مانده . . .

من درویش مصطفی[شخصیتی در رمان منِ او] ندارم که مرا به خانه‌اش ببرد، زیر آسمان خدا و بعد دلیل نرسیدن من و تو به‌هم را بگوید و بگوید زمانِ رسیدن تو به او را خودم می‌گویم . . . نه من هیچ‌چیز ندارم. من خودم هستم وسط میدان، تن‌های تنها. نه دیگر برایم خدایی مانده، نه تو، نه هیچ‌کس دیگری. کشتیِ این جنگ‌جو دارد غرق می‌شود، یاران‌اش وسط میدان جنگ جان داده است و مانند کشتی‌گیری که روی پُل است دارد دست و پا می‌زند که پشت‌اش به خاک مالیده و . . .


+عنوان ربطی داره به متن؟

نظرات  (۹)

۲۷ آذر ۹۴ ، ۲۰:۵۴ مترسک ‌‌
ربطش غیرمستقیمه ;)
پاسخ:
:)
از نظـرِ من خیلی هم عنوان مرتبطِ
اینجا کسی رو داریم که روحیه انقلابی ش رو ازش گرفتن و باد شدن در مو ینی انقلاب :)
درسته که کشتی گیروار درگیرِ پلی ، اما پل ها بیشتر وقتا فرصتن :) چرا که نه؟
پاسخ:
و قسمت بد ماجرا اینه که اون باد نمی‌شه . . .
آره فرصت‌اند ولی نه واسه یه جنگ‌جویی که توان جنگیدن نداره!
عنوان که متن یک اهنگی بود من تو تاکسی شنیدم :)
پاسخ:
لو نده لو نده :)
چی بگم؟.....
دیگه این روزا از هیچی سر در نمی یارم ...
پاسخ:
من هم هیچی سر درنمی‌آرم
خـوب نگاهِ جالبـی بود، که در او فرو روم :)
اما من نگرانِ سیاهچاله وجودش میشم اونوقت ..:)
خوب اینکـه اهنگِ پیش درامد ِ علی عظیمیه ،دیگه گفتن نـداره "))
"من برق می شم تو چشمـات.."
پاسخ:
:)
همیشه باید نگران سیاه‌چاله بود!
اینطور که من متوجه شده ام ، مخصوصا از اواخرش ، بیشتر به نظرم جنگ جویی خسته از جنگ آمد که قصد فرار از میدان نبرد دارد.
نه انقلابیی که روحیه اش را از دست داده باشد یا مسنی که محافظ کار شده باشد.
پاسخ:
خسته‌گی جزئی پیریه!

جانم را تمام میکنید آخر
تو راحت خودم راحت
همه راحت!
پاسخ:
من این‌جوری راحت نمی‌شم!
۲۸ آذر ۹۴ ، ۲۳:۵۶ نفس نقره ای
حتما داره دیگه!
پاسخ:
شاید
۲۹ آذر ۹۴ ، ۱۲:۳۶ آقای سر به هوا ...
تا حدودی مربوطه :دی
پاسخ:
:)

حرف بزن حرف بزن سال‌هاست . . . تشنه‌ی یک صحبت طولانی‌ام

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">