سیاه‌چاله

منِ گُنگی که خواب نمی‌بینم

سیاه‌چاله

منِ گُنگی که خواب نمی‌بینم

سیاه‌چاله

آسمان را نمی‌خواهم
قفس هم برایم زیاد است
مرا همین
حبس شدن در سیاه‌چاله‌ی چشمانت
کافی‌ست!

منوی بلاگ

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ازبه» ثبت شده است

دی‌روز رفتم جلوی کمدام نشستم و کتاب‌هام رو بررسی می‌کردم ببینم کدوم یکی خوبه واسه خوندن که "از‌به"ی رضا امیرخانی عزیز رو دیدم و شروع به خوندن‌ش کردم. اولین داستانی بود که از امیرخانی می‌خوندم(قبلش دوتا کتاب سیاسی، اجتماعی‌ش _نشت نشاء و نفحات نفت_ رو خونده بودم) و هنوز از این کتاب توی شوک‌ام! تا حالا نشده بود یه کتاب رو توی بیست و چهار ساعت تموم‌ش کنم. ولی "از به" اینقدر شیرین و جذاب بود که نتونستم منتظر بمونم واسه اینکه چند روز طول بکشه تا تموم بشه و سریع به آخر رسوندم‌ش. اولِ کار از سبک داستان تعجب کردم و چون به خاطر کلاس داستان‌نویسی یکم اطلاعات به دست آورده بودم پیش خودم گفتم چجوری میخواد با نامه، داستان رو پیش ببره ولی خب از امیرخانی این چیزا بعید نیست! همین چند دقیقه پیش که کتاب رو تموم کرد مث خارجیا محکم زدم‌ش روی زمین و گفتم "لــّــعــنــتــی!". القصه این‌که این کتاب خیلی خوب تونست منو میخ‌کوب کنه، بخندونه، حتی تا نقطه‌ی بغض هم برسونه! منی که اینقدر سنگ‌دل‌ام . . .
بخونیدش، همین!
۱۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۰۶
مجید ت