چشماتو باز کردی
دنیام زیر و رو شد
چشماتو بستی و باز
تاریکیام شروع شد
موهات کهکشونا
چشمات ستارههاتن
منظومه های شمسی
جف گوشوارههاتن
کی بین مهربونا
مث تو مهربونه؟
نامهربونی با تو
بدنیست، بدشگونه
اینهارو چاووشی میخونه و انگار با پتک میزنند توی سرم! تاریکیهام شروع شدند و معلوم نیست تا کِی، تا چه روزی، چه ساعتی، ادامه داشته باشن، هیچی معلوم نیست. اصلا معلوم نیست تموم بشه یا نه! اینکه دنیا داره بازیم میده واسم غیرقابل تحمله و هرروز پیش خودم میگم "دنیا غلط میکنه که توی خواستههای من دخالت میکنه" ولی به من هیچ توجهی نداره و اصلا گوش نمیده به حرفم. اصلا به حرف هم نیست، به عمله. میخوام باهاش بجنگم ولی مثل یه جنگاوری که وارد یه جنگل تاریک شده، هیچ چیزی از راه، تعداد و نوع دشمن نمیدونم و اصلا چیزی نمیبینم و باید با حواس دیگهام کار خودم رو بکنم. دعا کنید واسه این جنگاور . . .