سیاه‌چاله

منِ گُنگی که خواب نمی‌بینم

سیاه‌چاله

منِ گُنگی که خواب نمی‌بینم

سیاه‌چاله

آسمان را نمی‌خواهم
قفس هم برایم زیاد است
مرا همین
حبس شدن در سیاه‌چاله‌ی چشمانت
کافی‌ست!

منوی بلاگ

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خدا» ثبت شده است

گوشی‌اش رو نگاه کرد ساعت 1 نیمه‌شب رو نشون می‌داد که یهو زنگ خورد. صفحه اسم "میم" رو نشون می‌داد.
+بله؟
صدای نازک پشت گوشی با عصبانیت گفت:
-معلوم هست کجایی؟
+واسه چی؟
-واسه چی داره؟ ساعت می‌دونی چنده؟ چرا هنوز بیرونی؟
+کجا باید باشم؟
-هی سوال رو با سوال جواب نده اه. داری کلافه‌ام می‌کنی.
+من تا پیداش نکنم دست بردار نیستم.
-پسر تو داری دور خودت می‌چرخی. این‌جوری نمی‌تونی ببینیش!
+پس حق دارم شک کنم نه؟
-نمی‌دونم شاید.
+می‌دونی لعنتی می‌دونی! من به همه چیز شک پیدا کردم پس باید به اصل کاری هم شک کنم. حالا هی فلان اندیش‌مند بگه فلان کار رو می‌کنم پس هستم . . . من به بودنم هم شک دارم چه غلطی بکنم؟
-شاید باید راه‌های دیگه رو پیدا بکنی.
دست برد توی موهاش و با کلافه‌گی گفت:
+ "میم" من حتا نمی‌دونم تو رو دارم یا نه! تو خودت می‌دونی؟
-نمی‌دونم.
+پس چی می‌گفت مستور توی "روی ماه خداوند را ببوس"؟ می‌خوام ببوسمش پس کجاست؟ بگو بیاد یه دل سیر بغلش کنم تو گوشش بگم من نمی‌تونم "میم" رو داشته باشم چجوری باید تو رو نگه‌دارم؟ اصن چجوری می‌تونم پیدات کنم؟
۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۲۹
مجید ت

شب، التهاب، عشق، غزل، نقطه چین

نامه، جواب، عشق، غزل، نقطه چین


سیگار، گریـــــه، خاطــــره، آب، قرص

آتش، عذاب، عشق، غزل، نقطه چین


باران، حیات، کوچـــــه، خیابان، سکوت

روز، اضطراب، عشق، غزل، نقطه چین


بد، خوب، زشت، مرگ، خـــدا، زندگی

پایان، سراب، عشق، غزل، نقطه چین


 ساحل، غروب، خسته، خیانت، غروب

شاعـــــــر، طناب، عشق، غـــــــزل، . . . .



  جلیل صفربیگی

۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۱۲
مجید ت

خدا سیاست‌مدارِ محافظه‌کاریه و کارش رو خوب بلده. مث آقای "ل"، آقای "ب"، آقای "و"، آقای "ت" و . . . توی سیاست ایران. همیشه یکی به میخ می‌زنن یکی به نعل. این‌ها هم از خدا یاد گرفتند. یه عبارتی داریم توی دین به اسم "خوف و رجا" که دلیل محکمی واسه همین محافظه‌کاریه، یعنی خدا توی حرفاش توی قرآن جوری حرف زده که یه‌بار کلی می‌ترسی از این‌که خشم خدا بگیردت، یه‌بار به رحمانیت خدا امیدوار می‌شی که ببخشه تو رو. همون یکی به میخ و یکی به نعل زدنِ خودمونه. از اولی که شروع کردم به نوشتن این وب‌لاگ همیشه باهام همین‌کار رو کرده. تو یه دوره‌ای بدترین روزای عمرم رو گذروندم، بعدش یکم خدا دُزِ سختی‌ها رو کم کرد، می‌شه گفت شُل‌اش کرد، و دوباره باز محکم‌اش کرد :/ یه انیمیشنی بود که دیرین دیرین در مورد مذاکرات ساخته بود بعد مذاکره کننده هی میومد می‌گفت اوضاع خرابه، بعد دو ثانیه بعدش می‌گفت اوضاع خوب شد و هی این‌ تکرار می‌شد. دقیقا شدم شبیهِ اون!

نمی‌دونم دلیل این‌کارهاش رو، نمی‌فهمم . . .


+بس کن دیگه خدا! تکلیف رو معلوم کن . . .

۱۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۴۹
مجید ت

این چند روز توی احیا همه‌اش توی فکر بودم، توی ذهن‌م با خودم حرف می‌زدم، با خدا، با آدمای دور و برم، شده بودم یه آدمِ گنگِ خواب‌زده که صداش درنمیاد، مثل خواب که هرچی می‌خوای داد بزنی ولی صدایی نمی‌تونی تولید کنی! مثل جن‌زده‌ها فقط این‌ور و اون‌ور رو نگاه می‌کردم . . . هی بِکَ یا الله‌ی رو بگی که به گوش خودت هم نمی‌رسه، چه برسه به خدا! فاصله‌ی حنجره تا رگ گردن با فاصله‌اش با گوش یکی‌ه، نمی‌شنوی خدا . . .

گفته بودم دیگه اون آدم نمی‌شم، خودم‌هم بخوام نمی‌تونم، نمی‌شه اصلا . . . اون مجید کجا، این آدمِ گنگِ خواب‌زده کجا!

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۴ ، ۰۵:۲۵
مجید ت

وَ این سومین سال است که بدتر از سال‌های قبل‌ه و من بدتر، خراب‌تر و خلاصه هرصفت بدی به‌علاوه «تر» هستم. دیگه همه اتفاقات رو از بَر هستم و هیچ علاقه و اشتیاقی ندارم واسه این‌که دعا کنم که به‌تر بشه . . . فقط واسه این‌که ارتباط‌‌م باهاش قطع نشه احیا رو می‌رم و کارهای دیگه رو می‌کنم، خدارو چه دیدید شاید نگاه‌ش به این کوچه پس‌کوچه‌ها هم خورد.

خدایا ببخش که دیگه اون مجیدِ قبلی نیستم، ببخش که دیگه نمی‌تونم خوب باشم، ببخش که این‌قدر بد شدم، ببخش که این‌قدر ناامیدم، ببخش، فقط همین!

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۴ ، ۰۰:۳۸
مجید ت