سیاه‌چاله

منِ گُنگی که خواب نمی‌بینم

سیاه‌چاله

منِ گُنگی که خواب نمی‌بینم

سیاه‌چاله

آسمان را نمی‌خواهم
قفس هم برایم زیاد است
مرا همین
حبس شدن در سیاه‌چاله‌ی چشمانت
کافی‌ست!

منوی بلاگ

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زمستان» ثبت شده است

دل‌تنگ پاییزم. تابستون دیگه خیلی جذابیتی نداره واسم، البته قبلا هم غیر از تعطیلی چیز خاصی نداشت. حسی که نسبت به دو فصلِ سردِ سال دارم خیلی خیلی به‌تر از اون دو فصلِ گرمِ غیرقابل تحمل‌ه. نه این‌که چون پاییزی‌ام نه اصلا و ابدا. ولی نمی‌شه واقعا از اون عصرای سردِ پاییزی که ابرای سیاه کل آسمون رو گرفتن و داره بارون میاد و هم‌راهش یه باد تندی هم می‌وزه! اونجا که از سرما دندونات هی به‌هم می‌خورن و وسط حرف زدن، از سرما ریپ می‌زنی رو کدوم یکی از اون دوتا گرمِ لعنتی دارن؟ اون لحظه‌ای که شب برف شروع می‌شه و از پنجره اتاق به زیر تیر چراغ برق نگاه می‌کنی تا شدت‌ش و احتمال جمع شدنش تا فردا رو اندازه گیری می‌کنی رو کدوم یکی از اون دوتا دارن؟ اون لحظه‌ای صبح بلند می‌شی می‌بینی کلی برف جمع شده و هنوز هم مثِ چی داره برف میاد رو کدوم گرمِ لعنتی داره؟ صدای خرچ و خرچ برگای ریخته روی زمین رو اون دوتا(و حتی سه تا) نمی‌تونن داشته باشن! دل‌تنگ اون وقتی‌ام که دستا توی جیبن، یقه کاپشن اومده بالا، سر توی یقه‌ست و توی برگا راه می‌رم . . .

+دل‌تنگِ نوزده سالگیِ لعنتی . . .
۱۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۳۴
مجید ت