سیاه‌چاله

منِ گُنگی که خواب نمی‌بینم

سیاه‌چاله

منِ گُنگی که خواب نمی‌بینم

سیاه‌چاله

آسمان را نمی‌خواهم
قفس هم برایم زیاد است
مرا همین
حبس شدن در سیاه‌چاله‌ی چشمانت
کافی‌ست!

منوی بلاگ

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سرمه‌ای» ثبت شده است

این‌که شب‌ها از پنجره خیره بشی به آس‌مون* و ستاره‌ها و ماه ‌‌و سرمه‌ایِ آس‌مون(سیاه نیست، سرمه‌ایه)، به خودی خود چیز بدی نیست، اتفاقا باکلاس و رمانتیک و گوگوری مگوری‌ه ولی** اون‌جاییش بده که که فرو می‌ری تو فکر و خیال. کلِّ گذشته(گذشته‌ی من از 12 ساله‌گی‌م شروع می‌شه) رو واسه دفعه‌ی چند میلیونی‌اُم مرور کنی، برسی به الآنی که هیچ‌جوره دوست‌ش نداری و یهو با یه آینده‌ی مبهم روبه‌رو بشی. آینده‌ای که هیچی‌ش معلوم نیست، همون‌جوری که این اتفاق‌های تا الان افتادن، یه سری اتفاق‌های به‌شدت مزخرفِ دیگه هم قراره بیفته و این یعنی هیچ چیزِ این زندگی سرجاش نیست به‌جز چیزهای مزخرف‌ش!
دوباره زُل بزنی به اون سرمه‌ایِ فریبنده و ببینی هیچ چیزی تو عمق‌ش انتظارتو نمی‌کشه، هیچ چیزی نداری اون‌جا . . .


* آس در مشت مرا لاش‌خوران قاپ زدند . . . کرکسان قاعده را از همه بهتر بلدند (علی‌رضا آذر)

** تمام مشکلات ما از همین ″ولی″ها شروع شدند/می‌شوند!



+حرف‌های مبهمِ اولِ آهنگِ ″خواب″ محسن چاووشی . . .
۹ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱ ۱۷ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۵۹
مجید ت