سیاه‌چاله

منِ گُنگی که خواب نمی‌بینم

سیاه‌چاله

منِ گُنگی که خواب نمی‌بینم

سیاه‌چاله

آسمان را نمی‌خواهم
قفس هم برایم زیاد است
مرا همین
حبس شدن در سیاه‌چاله‌ی چشمانت
کافی‌ست!

منوی بلاگ

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر کلاسیک» ثبت شده است

تنها شدن را دوست دارم... غار داری؟
جایی برای خلوت بسیار داری؟

جایی برای خلسه و خوابیدن روح
جایی برای کشتن تکرار داری؟

امشب تصور کن انا الحق حرف ما بود
جایی برایی نصبِ دوتّا دار... داری؟

اصلا ولش کن هر چه گفتم را ... ولش کن
اصلا ولش کن شعر را.... سیگار داری؟


محسن انشایی
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۵۰
مجید ت
بهار آمده اما هوا هوای تو نیست
مرا ببخش اگر این غزل برای تو نیست

به شوق شال و کلاه تو برف می آمد...
و سال هاست از این کوچه رد پای تو نیست

نسیم با هوس رخت های روی طناب
به رقص آمده و دامن رهای تو نیست

کنار این همه مهمان چقدر تنهایم!
میان این همه ناخوانده،کفش های تو نیست

به دل نگیر اگر این روزها کمی دو دلم
دلی کلافه که جای تو هست و جای تو نیست

به شیشه می خورد انگشت های باران...آه...
شبیه در زدن تو...ولی صدای تو نیست

تو نیستی دل این چتر، وا نخواهد شد
غمی ست باران...وقتی هوا هوای تو نیست...!


اصغر معاذی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۲۱
مجید ت