سیاه‌چاله

منِ گُنگی که خواب نمی‌بینم

سیاه‌چاله

منِ گُنگی که خواب نمی‌بینم

سیاه‌چاله

آسمان را نمی‌خواهم
قفس هم برایم زیاد است
مرا همین
حبس شدن در سیاه‌چاله‌ی چشمانت
کافی‌ست!

منوی بلاگ

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غروب» ثبت شده است

حالا که دل‌تنگی داره رفیق تنهاییم می‌شه، کوچه‌ها نارفیق شدن

حالا که هی می‌خوام شب و روز به‌هم‌دیگه دروغ بگن، ساعتا هم دقیق شدن



+طلوعِ من! طلوعِ من! وقتی غروب سربزنه، موقع رفتنِ منه . . .

++نام‌جو می‌خونه

+++آدم دوس داره جون بده باهاش . . .

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۴ ، ۰۳:۳۷
مجید ت