آرام شدهام
مثل درختی در پاییز
وقتی تمام برگهایش را
باد برده باشد !
رضا کاظمی
آرام شدهام
مثل درختی در پاییز
وقتی تمام برگهایش را
باد برده باشد !
رضا کاظمی
اگر دری میان ما بود،
میکوفتم؛
درهم میکوفتم!
اگر میان ما، دیواری بود،
بالا میرفتم، پایین میآمدم؛
فرو میریختم!
اگر کوه بود، دریا بود،
پا میگذاشتم
بر نقشه جهان و
نقشهای دیگر، میکشیدم!
اما میان ما، هیچ نیست
هیچ؛
و تنها با هیچ،
هیچ کاری نمیشود کرد...
شهاب مقربین
+دیگه خجالت میکشم بگم سعی میکنم بیشتر باشم!
میگفتم: بالان
میگفتند: باران کوچولو! باران!
و بهخدا قسم از آسمان فقط بالان میبالید!
باران میبارد
درست مثل بالان
ابرها
اما
هنوز با همان زبان همیشگیشان حرف میزنند . . .
حمیدرضا شکارسری
+میخواستم چیز دیگه پست کنم ولی هرچی کلنجار رفتم نشد . . .
بیا در این شهر
برای بکدیگر پیدا نشویم
من که سال تا ماه
سرم در لاک خودم است
فقط
در زادروزت
اشک شمع را درمیآورم
اما تو!
عروس شهر . . .!
+هرچه کردم نتونستم ادامهاش بدم . . .
++منِ او بهدستم رسید
+++از ضعیفترین نوشتههایی که دوستاش دارم!
به خاطر انارها برگرد
زیرا ما
زیر آن شکوفه های درخشان
وعده کرده بودیم
با انارهای رسیده ملاقات کنیم
هوا در این شب پاییز
ایستاده است
روی قول خودش
ما از هوا کمتریم؟
پونه ندایی
+انارهای درخت رسیدند . . .
بانوی من
دلم می خواست در عصر دیگری دوستت می داشتم
در عصری مهربان تر و شاعرانه تر
عصری که عطر کتاب
عطر یاسْ و عطر آزادی را بیشتر حس میکرد !
دلم میخواست تو را
در عصر شمع دوست می داشتم
در عصر هیزم و بادبزن های اسپانیایی
و نامه های نوشته شُده با پر
و پیراهن های تافته ی رنگارنگ
نه در عصر دیسکو
ماشین های فراری و شلوارهای جین
دلم می خواست تو را در عصر دیگری می دیدم
عصری که در آن
گنجشکان،پلیکان ها و پریان دریایی حاکم بودند
عصری که از آن نقاشان بود
از آن موسیقی دانها
عاشقان
شاعران
کودکان
و دیوانگان !
دلم میخواست تو با من بودی
در عصری که بر گل،شعر بوریا و زن،ستم نبود
ولی افسوس
ما دیر رسیدیم
ما گلِ عشقْ را جستجو میکنیم
در عصری که با عشقْ بیگانه است
نزار قبانی
تو زیباتری
یا
این پاییزِ رسیده؟
عباس حسیننژاد
+سوال مسخرهایه نه؟
++خیلی خیلی ببخشید که بهتون سر نمیزنم، واقعن شرمندهام! نه نت درست و حسابی دارم و نه سیستم خوب واسه وب گردی. لینک تلگرام رو میذارم قسمت «من»، اگر کار خاصی داشتید درارتباط باشیم.
حالا بعد از تو
این مرد
یادت را قدم میزند
و دریا
تمام نبودنت را
به ساحل میکوبد
+از شعری [شاید] نیمهتمام
. . . فعلن تا این برنج کهنهی هندی قد بکشد
از کهنهترین شرابمان که چهارساله است وُ
یادگار قرن ماضی
دو گیلاس لب به لب
بگذار کنار دستمان.
شراب خوب هر جرعهاش
برای از یاد بردن یک قرن کافی است
جرعه جرعه
آنقدر میتوانیم عقب برویم
که بعد از شام
سر از نخلستانهای مهتابیِ بینالنهرین درآوریم
و حوالیِ نیمه شب
از بدویتی برهنه و بیمرز . . .
عباس صفاری/ کبریت خیس
دلام میخواست خوشتان کنم
اما هیــچ خوشیای در سفره ندارم
میشه بخندین؟
ـــــــــــــمادر من سربهراه نشدم
اما هرشب سجادهای را که برایم فرستادهای را باز میکنم
و یادت را تا میکنم
ـــــــــــــ
اما من حالا
تنها یک غمگین شدهام . . .
+قسمتهایی از شعری که سجاد افشاریان در خندوانه خوند
++قسمتهای شعریِ اجراش فوقالعاده بود
+++به من نگا نکنید، بخندید :)
تو هم بخند . . .
و تو هم روزی پیر میشوی
اما من، پیرتر از این نمیشوم
منتظرم بیایی
و از برابر من بگذری
زیبا، پیر شده، آراسته به نوری
که از تاریکیِ من دریغ کردهای . . .
شمس لنگرودی
میروی وُ فقط
یک شهر،
بدونِ خاطرهی با تو بودن
میماند!
مجید توانگر
+دستِ سرد وُ بغضِ مرد وُ نیمکتِ خالی . . .
شیخ دهکده
امروز عقد تو را میخوانَد
فردا نماز مرا
"کنعان محمدی"
در سرم
صدای بوقهای پیدرپی است
چقدر فکرم را
اشغال کردهای . . .!
مجید توانگر