کم نیست . . .
پنجشنبه, ۱۷ دی ۱۳۹۴، ۰۴:۴۵ ب.ظ
میگویی من دو سال است که دارم با او زندهگی میکنم!
و من در دلام زمزمه میکنم چهار سال است که با تو زندهگی میکنم، هرشب کنار پنجره قبل از خواب صحبت میکنیم، هرروز، صبحام را با بوسه بر گونهات آغاز میکنم و ظهرها بهخاطر چایی خوردن با تو به خانه برمیگردم.
رشتهی افکارم را پاره میکنی و با نگرانی میگویی چرا چیزی نمیگویی؟ به چی زل زدی؟
و من میگویم مثل همیشه به چشمهایت! چشمهایی که برای من نیستند . . .
۹۴/۱۰/۱۷
پس برا کی اند؟