رفتناش سخت نبود، سخت، نبودناش است . . ./ چهل روز . . .
آدمی نیستم که هی بشینم از زندگی و دنیا گله کنم. همیشه نظرم اینه که سکوت بهترین کار برای مقابله با سختیهاست. اون خواننده هم اشتباه میگفت که آخرین سنگر سکوته. اول و آخر نداریم، تنها سنگر ممکن همین سکوته!
گریههام بهطور معمول با صدا و زارزدنی هستند ولی اینبار تصمیم گرفتم نذارم صدایی بیرون بره. از قبل تصمیم داشتم هیچ زمانی نذارم ولی روز اول و وقتی خبر رسید، نتونستم . . . بعدش اما چرا. شد. اونجایی که یک به یک توی خونه هرکسی بیقراری میکرد رو آغوش میکشیدم و سعی میکردم آروم کنم، دندون فشار میدادم، لب گاز میگرفتم که مبادا . . . دیروز هم که #چهلمین روز بود، نذاشتم کسی صدایی بشنوه، نباید بشنوند، هیچکس!
از قبل برای این اتفاق آماده بودم و تا یک حدی کنار اومده بودم ولی خب جلوی غم رو که نمیشد گرفت. با خودم کنار اومده بودم ولی کم کم، کنار اومدن جای خودش رو به دلتنگی داد! خونه هیچ نوری نداره، هیچ جاذبهای به خودش نمیگیره دیگه. هرجایی رو ببینی اثری ازش وجود داره، هرکسـی رو میبینم یادِ اتفاقاتی میافتم که با حضورش اتفاق میافتاد و حالا دیگر نمیشود آنها را تکرار کرد . . . سخت، نبودنات است . . .
+چهل عدد خوبی نیست . . .