مازیار: سرمای لندن همهی گرمای من رو کشت، ذوق و شوقم رو ازم گرفت. حالا شاید اینجا یه کارایی کردم.
[مکث]
اگه خورشید بیاد بیرون . . .
_____________
اگر دست من بود
خوابِ تو را میکشیدم
و از رنگهای شاد
بالا میرفتم
آنوقت
ترسم از بهار میریخت
یاد نیلوفر میافتادم
آواز کوچکی میخواندم
اما
تو میدانی
دست من نیست
وحیده محمدی
. . . . . .
این دوتا(یکی صحبت مازیار و دومی شعر) رو از فیلم اشباح انتخاب کردم. نظری درباره فیلم ندارم، ولی جاهایی که شعر میخونه رو خیلی دوست داشتم.
و من چقدر شبیه قسمت های بولد شده ام . . .
[مکث]
اگه خورشید بیاد بیرون . . .
_____________
اگر دست من بود
خوابِ تو را میکشیدم
و از رنگهای شاد
بالا میرفتم
آنوقت
ترسم از بهار میریخت
یاد نیلوفر میافتادم
آواز کوچکی میخواندم
اما
تو میدانی
دست من نیست
وحیده محمدی
. . . . . .
این دوتا(یکی صحبت مازیار و دومی شعر) رو از فیلم اشباح انتخاب کردم. نظری درباره فیلم ندارم، ولی جاهایی که شعر میخونه رو خیلی دوست داشتم.
و من چقدر شبیه قسمت های بولد شده ام . . .