نیامدی و نچیدی انار سرخی را
که ماند بر سر این شاخه تا زمستان شد…
پانتهآ صفاییبروجنی
نیامدی و نچیدی انار سرخی را
که ماند بر سر این شاخه تا زمستان شد…
پانتهآ صفاییبروجنی
تنت در ذهن من مانند یک تندیس خوابیده
به شکل پیکری شایستهی تقدیس خوابیده
به یاد طعم لبهای عسل آلودهات شبها
همیشه یک نفر با چشمهایی خیس خوابیده
خیابانهای تهران را لگد کردیم و حس کردیم
کــــه تویش روح عاشق پرور پاریس خوابیده
...و بوی شیطنت می داد ترفـند نـــگاه تو
گمانم توی چشمان تو یک ابلیس خوابیده
زمان در لحظه خندیدنت گم شد، و ساعت هم
اسیر جــذبـــــه آن مــــوج مغــناطیس خوابیده
تمام التــــهابـــــم تـــــوی دست عاشقت گـــــم شد
و دل بستم به بانویی که در من ... هیس!... خوابیده
رسول کامرانی
+اصن مِن بعد، اصن مَن بد . . .
گودال قتلگاه پر از بوی سیب بود
تنها تر از مسیح، کسی بر صلیب بود
علیرضا قزوه
این زخمِ سجده نیست به پیشانیام رفیق،
جای دریست بسته به معنای واقعی!
نمیدونم از کی
+تشکر از تبریکات
خسته ام مثل صبح پنجشنبه
تیترهایی که غم خبر دارد......
کاپیتانی که مرگ را بوسید
پرسپولیسی که ده نفر دارد...
:(
تو رفتهای و به بامام تگرگ میریزد
به جام زندگیام زهر مرگ میریزد
دوباره فصل دلام را چنان ورق زدهای
که بیت بیت غزل همچو برگ میریزد..
علی نجاتی
+بولد نمیکنم . . .
++پاییز بدی شروع شد . . .
هردو تنهاییم امّا از تو تنهاتر منم
از تو تنهاتر در این تاریکیِ بیروزَنَم
بیتو نبودن/ جواد شیخالاسلامی
قسمتات بود پیرتر بشوی، رنگ افسوس، طرح غم باشی
به تو هربار سوءظن ببرند، و تو هربار متهم باشی
حرف از آغوش و عشق کم بزنی، در دل پارهات قدم بزنی
زخم یک سایه ی لگد خورده، پشت یک مرد محترم باشی
حرمت ذاتیات سقوط کند، روح سقراطیات سقوط کند
پشت تنهاییات سکوت کنی، حسرت چند قطره سم باشی
قسمتات بود ناپدید شوی، بروی ماضی بعید شوی
یا که یک حسّ شرمگین وسطِ جمله ی "عاشقت شدم"باشی
فکر یک شانه آتشات بزند، حسرت خانه آتشات بزند
وسط گریهی شبانه پُر از، هوس چای تازه دم باشی
شانه ات را دوباره خم بکنند، دست و پای تو را قلم بکنند
عاقلانه به مرگ فکر کنی، باز دیوانه ی قلم باشی
|حامد ابراهیمپور|
شب، التهاب، عشق، غزل، نقطه چین
نامه، جواب، عشق، غزل، نقطه چین
سیگار، گریـــــه، خاطــــره، آب، قرص
آتش، عذاب، عشق، غزل، نقطه چین
باران، حیات، کوچـــــه، خیابان، سکوت
روز، اضطراب، عشق، غزل، نقطه چین
بد، خوب، زشت، مرگ، خـــدا، زندگی
پایان، سراب، عشق، غزل، نقطه چین
ساحل، غروب، خسته، خیانت، غروب
شاعـــــــر، طناب، عشق، غـــــــزل، . . . .
جلیل صفربیگی
یه دیوونه اینجا به عشق چشات غزل مینویسه، گرفتارته
یه احمق تو سرمای این زمهریر پِیِ فصل آغوش تبدارته
یه شاعر که آرامشش با تو بود نشسته جدایی رو از بَر کنه
رستاک حلاج میخونه
حضرت فاصله بی حوصله ام سخت نگیر
چند سالی ست سراسر گله ام سخت نگیر
غرق پاییز ترین فصل غم و اندوهم
داغدار سفر چلچله ام سخت نگیر
شانه شانه پرم از هق هق تنهایی و اشک
سالها در گسل زلزله ام سخت نگیر
حضرت فاصله راحت بنویسم، ول کن !
من خودم سخت ترین مرحله ام سخت نگیر
شهر سهراب فقط درد مرا می فهمد
لعنتی ! قایق بی اسکله ام سخت نگیر
با تو و عشق و غم ثانیه ها درگیرم
حضرت فاصله بی حوصله ام سخت نگیر
علی صفری
بغض وقتی می رسد ، شاعر نباشی بهتر است
بغض وقتی گریه شد ،خودکار می خواهد فقط
چشم های خیسم امشب آبروداری کنید
مرد جای گریه اش سیگار می خواهد فقط
علی صفری
قدر یک عصرانه با من کنج این آتش بشین
مرد تنها میتواند خوب چایی دم کند
امیر سهرابی
+مـرد تـنهـا درمـیـانِ جـمـع میمـانـد ولی
گوشهای گز میکند تا قلبِ خود را " بَم" کند