این شد که پسرک رسید به اینجا
پنجشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۱:۰۷ ق.ظ
پسرک نشسته بود و داشت به این 5 سال فکر میکرد. پنج سالی که هنوز پنجِ کامل نشده بود ولی نزدیک بود رسیدنِ اون پنج. پنج سالی که گیسو را میشناخت ولی نمیشناخت، نزدیک بود ولی دووور.
پسرک موی کوتاه دوست داشت ولی گیسو میخواست. پسرک اینور دنیا بود ولی اونور دنیا رو میخواست. پسرک نمیدونست چی میخواد! پسرک اوایل [خیال کنم] دوست داشتنی بود برای گیسو.
[گیسو! چه شد که پسرک رقتانگیز شد؟]
پسرک برای گیسو یکی از خدایان بود. گیسو شکستاش . . .
[گیسو! چه شد که کافر شدی؟]
[گیسو! چه شد که خدا رو هم کافر کردی؟]
خدای شکسته شده دیگه نمیتونه کاری کنه. رقتانگیز شد.
[و گیسویی که رقتانگیزها رو دوست نداشت . . .]
+بذار فکر کنند که کم داشتی یه نمه . . .
۹۵/۰۲/۰۹