سکانسی از یک قسمتِ دیگرِ برزخ
يكشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۴، ۰۴:۰۲ ق.ظ
خودت وسایل سحر رو آماده کنی، سفره رو پهن کنی، بشقاب و غذا رو ببری سر سفره، وقتی میری قاشق برداری به خودت بگی حتما این قاشق که دوستش دارم رو بردارم، برداری و بری سر سفره. شروع کنی به غذا خوردن، بعد چند دقیقه یه دفعه چشمت بخوره به قاشقـی که دوستش داری که گوشهی سفره افتاده! یه نگاه بندازی به قاشقـی که دستته و بعد از یه "پوفـــــــ" گفتن طولانی بگی لعنت به این حواسپرتی . . .
+وَ ندونی این حواسپرتی همیشهگیه احتمالا . . .