سیاه‌چاله

منِ گُنگی که خواب نمی‌بینم

سیاه‌چاله

منِ گُنگی که خواب نمی‌بینم

سیاه‌چاله

آسمان را نمی‌خواهم
قفس هم برایم زیاد است
مرا همین
حبس شدن در سیاه‌چاله‌ی چشمانت
کافی‌ست!

منوی بلاگ

مردِ تنهای پیر و شب‌گرد

شنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۴، ۱۱:۲۹ ب.ظ
گوشی‌اش رو نگاه کرد ساعت 1 نیمه‌شب رو نشون می‌داد که یهو زنگ خورد. صفحه اسم "میم" رو نشون می‌داد.
+بله؟
صدای نازک پشت گوشی با عصبانیت گفت:
-معلوم هست کجایی؟
+واسه چی؟
-واسه چی داره؟ ساعت می‌دونی چنده؟ چرا هنوز بیرونی؟
+کجا باید باشم؟
-هی سوال رو با سوال جواب نده اه. داری کلافه‌ام می‌کنی.
+من تا پیداش نکنم دست بردار نیستم.
-پسر تو داری دور خودت می‌چرخی. این‌جوری نمی‌تونی ببینیش!
+پس حق دارم شک کنم نه؟
-نمی‌دونم شاید.
+می‌دونی لعنتی می‌دونی! من به همه چیز شک پیدا کردم پس باید به اصل کاری هم شک کنم. حالا هی فلان اندیش‌مند بگه فلان کار رو می‌کنم پس هستم . . . من به بودنم هم شک دارم چه غلطی بکنم؟
-شاید باید راه‌های دیگه رو پیدا بکنی.
دست برد توی موهاش و با کلافه‌گی گفت:
+ "میم" من حتا نمی‌دونم تو رو دارم یا نه! تو خودت می‌دونی؟
-نمی‌دونم.
+پس چی می‌گفت مستور توی "روی ماه خداوند را ببوس"؟ می‌خوام ببوسمش پس کجاست؟ بگو بیاد یه دل سیر بغلش کنم تو گوشش بگم من نمی‌تونم "میم" رو داشته باشم چجوری باید تو رو نگه‌دارم؟ اصن چجوری می‌تونم پیدات کنم؟

نظرات  (۴)

چقدر خوب بود این متنت مجید.

پاسخ:
ممنون . . .
گمانم زیاد با خودت حرف میزنی
و
حین خواندن
گمانه زیاد زدم

پاسخ:
دیوونه نشدم ولی آره . . .

گمانه هات رو بگو

دور خودت نچرخ

خودت را دور نزن

مرا صدا کن من همین حوالیم...


پاسخ:
نیستی . . .
۲۷ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۲۲ آقای سر به هوا ...
جالب بود ...
پاسخ:
:)

حرف بزن حرف بزن سال‌هاست . . . تشنه‌ی یک صحبت طولانی‌ام

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">