کبوتر
چهارشنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۰۱ ب.ظ
از بچهگی زیاد مشهد میرفتیم. پدر تعریف میکرد یه بار که دو سه ساله بودم خیلی دوست داشتم یه دونه از کبوترهای حرم رو بگیرم باهاش بازی کنم. نشسته بودیم توی صف واسه نماز که یه کبوتر میاد پایین میاد پایین و صاف میشینه رو پای من :) کلی ذوق میکنم و این حرفا. همه هم با چشم گرد نگاه میکردن به ماها. بعدش هم یکم نازش میکنم و میپرونمش که بره! حالامو نبینید، یه روزی مویرگی نفوذ داشتم توی آستان قدس :)