کنکور
خب خب خب میخوام بعد از سی روز خاطرهی کنکورم رو بگم واسهتون :)
1.یکماه پیش بود که توی فردا روزی ما رفتیم واسه کنکور. از قبل از کنکور شروع میکنم. من واسه کنکور هم بیخیال بودم و هم استرس داشتم! یعنی خودم اصلا کاری نداشتم به کنکور ولی نظر دلم فرق میکرد. هی شور میزد، هی شور میزد، حالا من هرچی میگم عزیزم هیچی نیست، یه آزمونه مثل همهی آزمونهای دیگه ولی خب نظرش تغییر نمیکرد.
2. دوبار خواب کنکور دیدم. یکی حدود یه هفته قبلش که چیز خاصی نبود، فقط جلسه کنکور بود. دومی خیلی باحال بود!خواب دیدم کنکور رو دادم و موقع جوابها(که دو هفتهی دیگهست :|) وقتی خودم رفتم توی سایت واسه دیدنِ رتبه، رتبهم 3 هزار بود که واسهی من خوبه و رشتهی مورد علاقهم رو میارم با این رتبه توی یه دانشگاه خوب. بعد رفتم به خونواده نشونش بدم که یهو رتبهی سه هزارم شده بود چهل هزار :| یعنی تو خواب داشتم منفجر میشدم!
3.روز قبل از کنکور(یعنی دقیقا یکماه پیش) از استرسی که دلِ نامردم وارد میکرد سردرد عجیبی گرفته بودم و همش فکر میکردم اگر این سردرد توی جلسهی کنکور باشه من چه غلطی باید بکنم! کم کم کمتر شد تا ظهر. ظهر علی زنگ زد بیا بریم بگردیم و روز قبل از کنکور هوا بخوره به سرت و استرست کمتر بشه. منم گفتم باشه و رفتیم یه چیز خوردیم و بعدش توی سینما فیلم من دیهگو مارادونا هستم رو دیدیم که بدک نبود. کل فیلم زجر میداد آدم رو از بس جیغ میزدن ولی آخرش جالب بود و شوکهام کرد از بس هم مسخره بود و هم جالب.
آخ آخ آخ رسیدیم به روز کنکور ولی الان نمیتونم بگم :دی باید برم بیرون. فکر کنم فعلا قسمت نیست بگم جلسهی کنکورم رو :))
ولی قول میدم تا پسفردا بنویسم جلسه کنکور رو :)