یک آدمِ گنگِ خوابزده
جمعه, ۱۹ تیر ۱۳۹۴، ۰۵:۲۵ ق.ظ
این چند روز توی احیا همهاش توی فکر بودم، توی ذهنم با خودم حرف میزدم، با خدا، با آدمای دور و برم، شده بودم یه آدمِ گنگِ خوابزده که صداش درنمیاد، مثل خواب که هرچی میخوای داد بزنی ولی صدایی نمیتونی تولید کنی! مثل جنزدهها فقط اینور و اونور رو نگاه میکردم . . . هی بِکَ یا اللهی رو بگی که به گوش خودت هم نمیرسه، چه برسه به خدا! فاصلهی حنجره تا رگ گردن با فاصلهاش با گوش یکیه، نمیشنوی خدا . . .
گفته بودم دیگه اون آدم نمیشم، خودمهم بخوام نمیتونم، نمیشه اصلا . . . اون مجید کجا، این آدمِ گنگِ خوابزده کجا!
۹۴/۰۴/۱۹