سیاه‌چاله

منِ گُنگی که خواب نمی‌بینم

سیاه‌چاله

منِ گُنگی که خواب نمی‌بینم

سیاه‌چاله

آسمان را نمی‌خواهم
قفس هم برایم زیاد است
مرا همین
حبس شدن در سیاه‌چاله‌ی چشمانت
کافی‌ست!

منوی بلاگ

۶ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

امان از وقتی که در شب لیلة‌الرغایب(که شب آرزوها نیست!) Circle band توی گوشت بخونه:

تو آااارزوی بلندی و دست من کوتاه

تو دوردست امیدی و پای من خسته‌ست


من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه؟

چه کرد با دل من؟ چه کرد با دل من، آن نگاه شیرین


و برسه به بیتی که زیاد زمزمه می‌کنی . . .


تو کیستی که من این‌گونه بی‌تو، بی‌تااابم؟

شب از هجوم خیالت نمی‌یرد خوااابم



+می‌گفت لیلة‌الرغایب من شبیه که از پدرش بسونمش :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۱۲
مجید ت

 -چته تو؟

+اعصاب ندارم

-چرا؟

+می‌دونی، موندم این چشه آخه؟ این‌همه باهاش حرف می‌زنم ولی هیچ عکس‌العملی نداره.درباره همه چیز پست زده و نوشته ولی من رو نه! انگار اصن نیستم . . .

-خب عادیه دیگه!

+چیش عادیه آخه؟ :|

-آدم کسی دوسش داشته باشه که هیچ‌وقت رفتاری از خودش نشون نمیده! فقط کسایی که دوسشون داره رو ازشون حرف می‌زنه.

+پس من چی؟

-هیچی! اصن مگه خودت هیچ‌وقت درمورد اون دخترک شاعر [آخ که چه شعرایی داشت . . .] جایی حرفی زدی؟ یا اون دخترک که حافظ رو از بَر بود؟ هیچ‌وقت حرفی ازشون نزدی و می‌خوای ازت حرف بزنه؟ :)) شاید همونا هم همین شکایت رو از تو داشته باشند!

+ . . .

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۲ ۲۴ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۳۴
مجید ت
دیدی چی شد؟ ندیدی دیگه "گیسو"! ندیدی. از اول هم نخواستی ببینی. نخواستی ببینی این‌جا چراغی روشنه. این‌جا کجاست؟ این‌جا همین‌جاست دیگه دل منه که فکر می‌کردی ژله‌ست هی می‌لرزوندیش و میگفتی بیا ببین چه باحال می‌لرزه. منم میومدم مث دیوونه‌ها می‌گفتم آره قشنگه.
--آخه آدم مغز فندقی! کی به لرزیدن دل‌اش می‌گه قشنگ؟ قشنگ اون قیافته که به بادش دادی! البته درست نگا می‌کنم می‌بینم نه قشنگ نیست ولی آخرش "گیسو" که قشنگ بود نبود؟ اون بود دیگه. حالا قشنگ بود درست ولی مگه آدم باید بذاره هر قشنگی دل‌اشو بلرزونه؟
+اَوَلَندِش این‌قدر نپر توی بحث من و "گیسو". دُوُمَندِش اصن به تو چه؟ هی وسط کار میای مزخرف می‌گی. وژدان رو چه به این کارها؟ برو سرجات بشین دیگه. تو می‌دونی قشنگ چیه اصن؟ می‌تونی درک کنی گوش‌واره‌هاشو؟ انگشترشو چی؟ این‌که هی به زل بزنی بهش ولی حرفی نزنی؟ می‌دونی دسته گل بره تک شاخه‌ی پرپر برگرده یعنی چی؟ نمی‌دونی دیگه! اگر می‌دونستی که این‌همه حرف نمی‌زدی، می‌نشستی مث بچه آدم نگا می‌کردی.
--می‌خوای چی‌کار کنی؟
+می‌خوام "گیسو" رو زنده کنم.
 --مگه مرده؟
+نه نیست اصن.
--خب پس چی؟
+خب دیگه! نمی‌گیری. چیزی که نیست باید اول مرده‌ش درست بشه بعد زنده بشه. فعلا تو کار درست کردنش‌ام.
--این‌همه لرزیدن و زل زدن و گوش‌واره و انگشتر تازه واسه درست کردنشه؟
+آره دیگه. هنوز مونده تا به خودم آفرین بگم. بذار وقتی زنده شد می‌گم.
--مگه خدایی؟
+نه به‌خدا!
 --پ چی؟
+هیچی دیگه، همین‌جوری می‌خوام دل‌ام خوش باشه. درسته این "گیسو" سهم من نیست ولی دل‌خوشی‌اش خوبه.


++نمی‌دونم خودمم!
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۴۰
مجید ت

این را که می‌نویسم _برای دل خودم_ سیاهی عمیقی اتاق 801 خواب‌گا(ه) را فراگرفته. عمیق‌تر از همیشه است. راستش تا الان اصلا به این سیاهی فکر نکرده بودم. این‌جا طبقه دوم تخت، جایی که بالای سرم احتمالا در اتاق 809 نوید روی طبقه اول تخت‌اش خوابیده است. سرم را که بچرخانم نور گوشی هنوز توی صورت محمد است و از توی عینک‌هایش برق می‌زند. نور خاص دیگری نیست و فقط نور لپ‌تاپ و گوشی توی صورت من است و من از درون این نور به سیاهی چشم می‌دوزم و به‌فکر سیاه‌چاله‌ای می‌افتم که درون آن هستم. سیاه‌چاله‌ای که درون‌اش می‌نویسم، درس می‌خوانم، زندگی می‌کنم، عشق؟! می‌ورزم و . . .. و همیشه موقع فکر کردن این سوال‌ها رو می‌پرسم که آخرِ این سیاهی عمیق چیست؟ چرا هیچ بیگ بنگی اتفاق نمی‌افته؟ اصلا بیگ بنگ وجود دارد یا اون دانش‌مند دیوانه همه این حرف‌ها رو از خودش درآورده که فقط من امیدوار بمونم؟

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۳۹
مجید ت

اسم اون بیماری که پر از حرفی ولی هیچی نمی‌گی چیه؟

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۱۷
مجید ت

وقتی بدترین جواب واسه اون سوال "نمی‌دونم"ئه و دقیقا همون جواب داده می‌شه و تو برای هزارمین بار به‌خودت می‌گی چندبار بگم "نمی‌مونه" . . .؟



+سال نو مبارک. ممنون که تلخی وب‌لاگ رو توی سال 94 تحمل کردید و ممنون که توی سال 95 هم تحمل می‌کنید. البته یکم شکر می‌خوام اضافه کم بهش :/

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۳۸
مجید ت