کمی جلوتر بیا، جلوتر . . . بیا چشمهایم را از کاسه دربیاور، نگذار دیگر کسی را ببینم. نگذار دیگر کسی را دوست بدارم. بیا . . . هرچند نَفَسام کسی را شفا نمیدهد . . . هرچند خودم، خودم را کشتم ولی بیا مرا به چهارمیخ بکش، نگذار جای کسی با من عوض شود. بیا جلوتر طوری که نفسهایم به نفسهایت برخورد کنند ولی . . . ولی بوسه نه! لبهایت برای من نیست، لبهایت برای من نبود . . . لبهایم برای تو هیچوقت نبوده و نیست، جز درخیالهایمان. خیالهایی که دختران و پسران دبیرستانی میکنند ولی چه سود؟! بدون هیچ سرانجامی . . . بیا جلوتر . . . تعجب نکن، از من رد میشوی . . . تو با یک مُرده، یک روح روبهرویی . . .