وَ این فرزند، فرزندی جوان نیست
حسین آورده طفلی شیرخواره
وَ می داند که قوچی در میان نیست
احسان پرسا
بانوی من
دلم می خواست در عصر دیگری دوستت می داشتم
در عصری مهربان تر و شاعرانه تر
عصری که عطر کتاب
عطر یاسْ و عطر آزادی را بیشتر حس میکرد !
دلم میخواست تو را
در عصر شمع دوست می داشتم
در عصر هیزم و بادبزن های اسپانیایی
و نامه های نوشته شُده با پر
و پیراهن های تافته ی رنگارنگ
نه در عصر دیسکو
ماشین های فراری و شلوارهای جین
دلم می خواست تو را در عصر دیگری می دیدم
عصری که در آن
گنجشکان،پلیکان ها و پریان دریایی حاکم بودند
عصری که از آن نقاشان بود
از آن موسیقی دانها
عاشقان
شاعران
کودکان
و دیوانگان !
دلم میخواست تو با من بودی
در عصری که بر گل،شعر بوریا و زن،ستم نبود
ولی افسوس
ما دیر رسیدیم
ما گلِ عشقْ را جستجو میکنیم
در عصری که با عشقْ بیگانه است
نزار قبانی
وقتی مرد جنگ نیستی غلط میکنی وارد بازیهای خطرناک میشی!
خیلی فحش دارم که باید به خودم بگم ولی نمیشه . . .
تو زیباتری
یا
این پاییزِ رسیده؟
عباس حسیننژاد
+سوال مسخرهایه نه؟
++خیلی خیلی ببخشید که بهتون سر نمیزنم، واقعن شرمندهام! نه نت درست و حسابی دارم و نه سیستم خوب واسه وب گردی. لینک تلگرام رو میذارم قسمت «من»، اگر کار خاصی داشتید درارتباط باشیم.
این که از بیخ گوشام گذشت ولی با بعدیهای احتمالی چیکار باید کرد؟ :/
+چرا داری اینجوری میکنی خب خدا؟ همین یهبار رو فقط . . .
خدا نمیخوای یه آنتراکتی چیزی بدی؟ :|
هی یه سره داری فصل به فصل میری جلو، خب اینجوری که زندگی زود تموم میشه :/
+نظراتتون هست، جواب میدم بعدن
این زخمِ سجده نیست به پیشانیام رفیق،
جای دریست بسته به معنای واقعی!
نمیدونم از کی
+تشکر از تبریکات
+میشه فقط بیای؟
_ . . .
+باشه هیچی نگو، فقط میخوام چشماتو ببینم.
_ . . .
+من منتظرم، منتظر نمیذاری منو، مگه نه؟
_ . . .
نشستم روی صندلی یک میز دونفره. پنج دقیقه گذشت نیامدی، ده دقیقه، یک ربع، نوزده دقیقه به اندازهی تمام نوزدهسالهگی، تمام عمر گذشت. در را که باز کردی صدای زنگولهی وصل شده به آن توجهام را جلب کرد و سرم را به سوی خودش کشاند. همانطور زیبا، آرام آرام آمدی، بااخم. چشمهات جمع نقیضین بود، آرام مثل همیشه اما خشمگین از من. حق داشتی، بد کردم خیلی بد اما دو سال پیش من را تمام کرده بودی . . .
من حرف زدم ولی تو هیچ . . .
حتی با «حرف بزن حرف بزن سالهاست . . . تشنهی یک صحبت طولانیام» هم به حرف نیامدی. فقط نگاه . . . و چه خوب که من چشمهایت را بهتر از تمام کولیهای شهر میخوانم. عطری که برایت خریدهام را روی میز میگذارم. تعجب از چشمهایت پیداست! حتمن میخواهی بدانی چرا عطری که نماد جداییست را انتخاب کردهام. قهقههام تمام کافه را برمیدارد . . . میگویم: من برای تو حتی تمام نمادها را عوض میکنم. خودت که میدانی . . .
اما حیف . . .
+″نیمی از من″ داستانهای نیمهتمام یک حبس شده در سیاهچاله است!
+به زودی وبلاگی مجزا هم میشود
خسته ام مثل صبح پنجشنبه
تیترهایی که غم خبر دارد......
کاپیتانی که مرگ را بوسید
پرسپولیسی که ده نفر دارد...
:(
حالا بعد از تو
این مرد
یادت را قدم میزند
و دریا
تمام نبودنت را
به ساحل میکوبد
+از شعری [شاید] نیمهتمام
. . . فعلن تا این برنج کهنهی هندی قد بکشد
از کهنهترین شرابمان که چهارساله است وُ
یادگار قرن ماضی
دو گیلاس لب به لب
بگذار کنار دستمان.
شراب خوب هر جرعهاش
برای از یاد بردن یک قرن کافی است
جرعه جرعه
آنقدر میتوانیم عقب برویم
که بعد از شام
سر از نخلستانهای مهتابیِ بینالنهرین درآوریم
و حوالیِ نیمه شب
از بدویتی برهنه و بیمرز . . .
عباس صفاری/ کبریت خیس
دلام میخواست خوشتان کنم
اما هیــچ خوشیای در سفره ندارم
میشه بخندین؟
ـــــــــــــمادر من سربهراه نشدم
اما هرشب سجادهای را که برایم فرستادهای را باز میکنم
و یادت را تا میکنم
ـــــــــــــ
اما من حالا
تنها یک غمگین شدهام . . .
+قسمتهایی از شعری که سجاد افشاریان در خندوانه خوند
++قسمتهای شعریِ اجراش فوقالعاده بود
+++به من نگا نکنید، بخندید :)
تو هم بخند . . .
تو رفتهای و به بامام تگرگ میریزد
به جام زندگیام زهر مرگ میریزد
دوباره فصل دلام را چنان ورق زدهای
که بیت بیت غزل همچو برگ میریزد..
علی نجاتی
+بولد نمیکنم . . .
++پاییز بدی شروع شد . . .