سیاه‌چاله

منِ گُنگی که خواب نمی‌بینم

سیاه‌چاله

منِ گُنگی که خواب نمی‌بینم

سیاه‌چاله

آسمان را نمی‌خواهم
قفس هم برایم زیاد است
مرا همین
حبس شدن در سیاه‌چاله‌ی چشمانت
کافی‌ست!

منوی بلاگ

۲۷ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

دی‌روز رفتم جلوی کمدام نشستم و کتاب‌هام رو بررسی می‌کردم ببینم کدوم یکی خوبه واسه خوندن که "از‌به"ی رضا امیرخانی عزیز رو دیدم و شروع به خوندن‌ش کردم. اولین داستانی بود که از امیرخانی می‌خوندم(قبلش دوتا کتاب سیاسی، اجتماعی‌ش _نشت نشاء و نفحات نفت_ رو خونده بودم) و هنوز از این کتاب توی شوک‌ام! تا حالا نشده بود یه کتاب رو توی بیست و چهار ساعت تموم‌ش کنم. ولی "از به" اینقدر شیرین و جذاب بود که نتونستم منتظر بمونم واسه اینکه چند روز طول بکشه تا تموم بشه و سریع به آخر رسوندم‌ش. اولِ کار از سبک داستان تعجب کردم و چون به خاطر کلاس داستان‌نویسی یکم اطلاعات به دست آورده بودم پیش خودم گفتم چجوری میخواد با نامه، داستان رو پیش ببره ولی خب از امیرخانی این چیزا بعید نیست! همین چند دقیقه پیش که کتاب رو تموم کرد مث خارجیا محکم زدم‌ش روی زمین و گفتم "لــّــعــنــتــی!". القصه این‌که این کتاب خیلی خوب تونست منو میخ‌کوب کنه، بخندونه، حتی تا نقطه‌ی بغض هم برسونه! منی که اینقدر سنگ‌دل‌ام . . .
بخونیدش، همین!
۱۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۰۶
مجید ت

بغض وقتی می رسد ، شاعر نباشی بهتر است

بغض وقتی گریه شد ،خودکار می خواهد فقط 


چشم های خیسم امشب آبروداری کنید

مرد جای گریه اش سیگار می خواهد فقط  



علی صفری

۱۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۲۴
مجید ت

لوکیشن:

بیست متر مانده به خانه‌مان، سر یک کوچه که می‌خوره به خیابان‌مون


بازیگران:

مجید ت و گربه‌ی محله‌شان!


داستان:

داستان از این قراره که بنده‌ی سرا پا تقصیر هندزفری به گوش داشتم از بیرون برمی‌گشتم خونه. همین‌جوری که چاووشی داشت می‌خوند "زیر بیدِ بی‌مجنون می‌خوابم" و این حرفا، سرخوشانه رسیدم به اون کوچه‌ای که می‌خوره به خیابون‌مون و خب بین این‌ورِ پیاده رو با اون‌ورِش یه قسمت بریدگی هست واسه این‌که کوچه برسه به خیابون ما. جناب گربه سرِ اون‌ طرفِ پیاده رو با حالتی شاهانه و رو به افق ایستاده بود. مثل شیرشاه که سرِ اون تخته سنگ با غرور به افق نگاه می‌کرد! عینهو همون. دوتا پای عقب خوابیده بودن و روی پاهای جلو ایستاده بود و حالت خاصی به دُم‌ش داده بود! بگذریم. ما هم گفتیم خب این گربه خودیه و نزدیکش که شدیم دم‌ش رو می‌ذاره روی کولش و دِ برو که رفتیم . . . ولی خب نشد آن‌چه باید می‌شد. اشتباه محاسباتی کردیم. یه فاکتوری رو به حساب نیاوردیم. گفتم که سرخوشانه راه افتادم برم نزدیکش ولی ولی ولی . . . قدم به قدم که نزدیکش می‌شدم انگار غرورش بیش‌تر می‌شد و مثل یه شمشیر زنی که جلوش زن‌ش رو کشتن، ولی می‌دونه طرف مقابل قوی‌تره هی و به خودش امید می‌ده که تو می‌تونی، مصمم‌تر می‌شد. سه چار قدم مونده بود، از این صلابت‌ش انگشت به دهن مونده بودم، با یه حساب سرانگشتی به این نتیجه رسیدم که نباید این‌جوری باشه، الان این باید روی پشت بوم همسایه باشه از ترس ولی خب من هم غرورم اجازه نمی‌داد عقب بکشم، شده بودم مث این دوئل کارایی که با ماشین دوئل می‌کنن به این صورت که با ماشین میان طرف همدیگه و هی وسایل کلیدی ماشین مث دنده و فرمون و این چیزا رو پرت می‌کنن بیرون که بگن آره ما از هیچی ترس نداریم! حاشیه نریم.سه چار قدم شد دو قدم ولی از صلابت گربه کم نشد که هیچ، شد آن‌چه نباید می‌شد! چشم تو چشم بودیم که یکهو مثل یه ماشین نور بالا زد با چشاش :/ اونم نور بالا با لامپ زِنون. هنوز که هنوزه خداوکیلی از بازسازی اون لحظه تن‌م می‌لرزه. یکهو نور بالا رو که زد تو دل‌م آشوب به‌پا شد. فرمون رو کج کردم سمت راست و دیگه نفهمیدم چجوری رسیدم توی خونه . . .

۱۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۴۸
مجید ت
دل‌تنگ پاییزم. تابستون دیگه خیلی جذابیتی نداره واسم، البته قبلا هم غیر از تعطیلی چیز خاصی نداشت. حسی که نسبت به دو فصلِ سردِ سال دارم خیلی خیلی به‌تر از اون دو فصلِ گرمِ غیرقابل تحمل‌ه. نه این‌که چون پاییزی‌ام نه اصلا و ابدا. ولی نمی‌شه واقعا از اون عصرای سردِ پاییزی که ابرای سیاه کل آسمون رو گرفتن و داره بارون میاد و هم‌راهش یه باد تندی هم می‌وزه! اونجا که از سرما دندونات هی به‌هم می‌خورن و وسط حرف زدن، از سرما ریپ می‌زنی رو کدوم یکی از اون دوتا گرمِ لعنتی دارن؟ اون لحظه‌ای که شب برف شروع می‌شه و از پنجره اتاق به زیر تیر چراغ برق نگاه می‌کنی تا شدت‌ش و احتمال جمع شدنش تا فردا رو اندازه گیری می‌کنی رو کدوم یکی از اون دوتا دارن؟ اون لحظه‌ای صبح بلند می‌شی می‌بینی کلی برف جمع شده و هنوز هم مثِ چی داره برف میاد رو کدوم گرمِ لعنتی داره؟ صدای خرچ و خرچ برگای ریخته روی زمین رو اون دوتا(و حتی سه تا) نمی‌تونن داشته باشن! دل‌تنگ اون وقتی‌ام که دستا توی جیبن، یقه کاپشن اومده بالا، سر توی یقه‌ست و توی برگا راه می‌رم . . .

+دل‌تنگِ نوزده سالگیِ لعنتی . . .
۱۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۳۴
مجید ت

یه روز بالاخره می‌زنه به سرم و کل چیزایی که توشون شعر نوشتم رو می‌سوزونم و پاک می‌کنم! چه اون برگه‌های روی میز رو، چه فایلِ روی گوشی رو، چه دفتر رو، چه وب‌لاگِ توی بلاگفا رو، چه اون سایت شعر سپید، چه . . . همه چیز رو از بین می‌برم!


+ام‌روز اگر بیرون نبودم همین اتفاق می‌افتاد . . .

۱۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۰۸
مجید ت

می‌روی وُ فقط

یک شهر،

بدونِ خاطره‌ی با تو بودن

می‌ماند!


مجید توانگر



+دستِ سرد وُ بغضِ مرد وُ نیمکتِ خالی . . .

۱۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۰۴
مجید ت
قبل رفتن دو سه خط فحش بده، داد بکش
هی تکان‌م بده، نفرین کن و فریاد بکش

قبل رفتن بگذار از تهِ دل آه شوم
طوری از ریشه بکش ارّه که کوتاه شوم


علی‌رضا آذر
۱۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۲۰
مجید ت

شیخ دهکده

امروز عقد تو را میخوانَد

فردا نماز مرا


"کنعان محمدی"

۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۵۹
مجید ت

پری‌روز جناب ملکوتی‌خواه یا صدرالمتوهمین خودمون(این‌جا) یه متنی نوشته بود در مورد این‌که آدما تاریخ انقضا دارن و این‌که از یه جایی به بعد خوش نمی‌گذره.(این‌جا) من با حرف‌شون کاملا موافق‌م و می‌خوام یه نکته‌ای رو اضافه کنم که کل حرف من همینه.

آدم از یه جایی دیگه حتی نمی‌تونه عشق‌ش رو نگه‌‎داره! به جایی می‌رسه که از حرف‌های عاشقانه حالش بهم می‌خوره در عین حالی که عاشق‌ه! چرا؟ چون یه جایی یه چیزی دیده یا جایی به این نتیجه رسیده که این چیزا همه‌ش الکی‌ه، سوسول بازیه! می‌رسی به یه جایی که توی حالتِ استیصالی، انگاری یه بختک افتاده روی احساس‌ت، شدی آمریکا که هیچ غلطی نمی‌تونی بکنی. می‌شی مث همین متن، به هرچیزی چنگ می‌زنی که کارت رو انجام بدی، منظورت رو برسونی، احساس‌ت رو نجات بدی ولی این‌ها همه مثل علف‌هایی‌اند که آدمِ درحال غرق شدن بهشون متوصل می‌شه ولی نمی‌تونه خودش رو نجات بده. از یه جایی به بعد هیچی درست نیست، فقط باید نفس بکشی!

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۰۹:۲۱
مجید ت

زن‌م دی‌شب منو از خواب بیدار کرد که بهم بگه یه دزد وارد خونه‌مون شده.

دو سال پیش یه دزد وارد خونه‌مون شد و زنم رو کشت . . .


۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۰
مجید ت

زن‌م که کنارم روی تخت خوابیده بود ازم پرسید که چرا این‌قدر سنگین نفس می‌کشم؟

ولی من سنگین نفس نمی‌کشیدم . . .

۱۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۱۹ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۰
مجید ت
با صدای چند ضربه به شیشه از خواب بیدار شدم، اول فکر کردم صدا از پنجره میاد، تا این‌که صدا رو از آینه شنیدم . . .



+یه سری داستان خیلی کوتاهِ ترس‌ناک رسیده به دستم(شاید دیده باشیدشون جاهای دیگه) که از ام‌شب سعی می‌کنم هرشب ساعت 00:00 بذارم‌شون :)

۱۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۰
مجید ت
این‌که شب‌ها از پنجره خیره بشی به آس‌مون* و ستاره‌ها و ماه ‌‌و سرمه‌ایِ آس‌مون(سیاه نیست، سرمه‌ایه)، به خودی خود چیز بدی نیست، اتفاقا باکلاس و رمانتیک و گوگوری مگوری‌ه ولی** اون‌جاییش بده که که فرو می‌ری تو فکر و خیال. کلِّ گذشته(گذشته‌ی من از 12 ساله‌گی‌م شروع می‌شه) رو واسه دفعه‌ی چند میلیونی‌اُم مرور کنی، برسی به الآنی که هیچ‌جوره دوست‌ش نداری و یهو با یه آینده‌ی مبهم روبه‌رو بشی. آینده‌ای که هیچی‌ش معلوم نیست، همون‌جوری که این اتفاق‌های تا الان افتادن، یه سری اتفاق‌های به‌شدت مزخرفِ دیگه هم قراره بیفته و این یعنی هیچ چیزِ این زندگی سرجاش نیست به‌جز چیزهای مزخرف‌ش!
دوباره زُل بزنی به اون سرمه‌ایِ فریبنده و ببینی هیچ چیزی تو عمق‌ش انتظارتو نمی‌کشه، هیچ چیزی نداری اون‌جا . . .


* آس در مشت مرا لاش‌خوران قاپ زدند . . . کرکسان قاعده را از همه بهتر بلدند (علی‌رضا آذر)

** تمام مشکلات ما از همین ″ولی″ها شروع شدند/می‌شوند!



+حرف‌های مبهمِ اولِ آهنگِ ″خواب″ محسن چاووشی . . .
۹ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱ ۱۷ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۵۹
مجید ت

قدر یک عصرانه با من کنج این آتش بشین
مرد تن‌ها می‌‎تواند خوب چایی دم کند


امیر سهرابی



+مـرد تـن‌هـا درمـیـانِ جـمـع می‌مـانـد ولی

گوشه‌ای گز می‌کند تا قلبِ خود را " بَم" کند

۱۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۴۰
مجید ت

من اگر یه روزی به مرگِ غیرطبیعی(بدون بیماری) بمیرم مطئن باشید توی برگه‌ی فوت، دلیل مرگ رو می‌زنن "اُوِدوز به دلیل خوردن زیاد تخمه آفتاب‌گردان"! بله درست دیدید تخمه :دی از بس که خوردنیه این بشر :)) واقعا تخمه یکی از آفریده‌ها و نعمت‌های توپِ خداست. حتی می‌تونست لقب اشرف مخلوقات رو هم بگیره ولی خب ناداوری شد در حقش و این لقب رو به ما انسان‌ها دادن! حتی چندین روایت داریم که اون جمله خدا که می‌گه "تبارک الله احسن الخالقین"، خطاب به تخمه گفته ولی انسان‌ها حسودی کردن و گفتند به ما گفته :دی


۱۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۳۳
مجید ت

من بعضی وقت‌ها سعی می‌کنم یه کلمه‌های خاصی رو توی شعر به کار ببرم(البته من شاعر نیستم‌ها. صرفا یه چرتی می‌گم فقط!). یکیش چشم‌ه که سعی کردم همیشه به کار ببرمش، یا مثلا یه روز به سرم زد کلمه فاحشه رو بیارم توی متن و حالا کلمات دیگه هم بوده. دی‌روز یهو به سرم زد "علی ای‌ُحال" رو بیارم توی یه بیت :دی (نخندید خب این‌م یه کلمه‌ست دیگه :دی). یه بیت نوشتم که خودم خیلی دوستش دارم :)


عـلـی ای‌حـال ایـن که شعری بگویم بس است

همین کز دو چشمت دو بیتی بگویم بس است


:)

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۰۱
مجید ت
[شک نکن من که هیچ، آسمان هم زمین می‌خورد]

چارتار


+آهنگ خوبیه ولی همون مشکل من با آهنگارو داره که صدای خوانده زیرِ موزیکشه و خب یکم روی اعصابه و نمیذاره هی گوش بدی آهنگ رو.
۱۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۰۱
مجید ت
تا شما خانه تان سمت شمال ده ماست
قبله دهکده مان سمت شمال است عزیز

پنجره بین من و توست، مرا بوسه بزن
بوسه از آن طرف شیشه حلال است عزیز


صادق فغانی


+حس خوبِ شعری خیلی وقت پیش حفظش کردی و یهو یادش میفتی!
++تیتر تزئینی‌ست :)
۱۷ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۰۸
مجید ت

خیلیا هستن که دوست دارن یه جاهایی برن و یا تو موقعیت‌های جالبی باشند و اون رو تجربه کنند. یکی دوست داره کشورهای مختلف رو بره، یکی مکان‌های دیدنی و . . .

من با این‌که خیلی دوست دارم ایتالیا و مخصوصا ونیز رو ببینم، ولی یه چیز دیگه‌ای رو خیلی بیش‌تر می‌خوام تجربه کنم و حسش کنم، اونم "کما"ست! شاید تعجب کنید ولی فکر می‌کنم ناب‌ترین چیز واسه تجربه کردن همین کماست. این‌که چندین و چند روز بدون استرس و اینا می‌گیری می‌خوابی به کنار :دی می‌تونی یه برزخ رو بدون این‌که بمیری تجربه کنی و این خیلی خوب و جالبه. البته واقعا ریسکش بالاست و ممکنه یهو مستقیم بری تو برزخ :)) ولی خب به تجربه‌ش می‌ارزه :)


+روانی هم خودتونید :)

۱۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۲ ۱۲ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۵۰
مجید ت

این‌که آهنگایی گوش بدی که احتمال زیاد شرح حال آینده‌ت هستند، ینی خیلی حال‌م خیلی خرابه نه؟


+ . . .

۱۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۵۶
مجید ت