سیاه‌چاله

منِ گُنگی که خواب نمی‌بینم

سیاه‌چاله

منِ گُنگی که خواب نمی‌بینم

سیاه‌چاله

آسمان را نمی‌خواهم
قفس هم برایم زیاد است
مرا همین
حبس شدن در سیاه‌چاله‌ی چشمانت
کافی‌ست!

منوی بلاگ

این شما و این روزِ کنکورِ من

چهارشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۰۹ ب.ظ

به به بعد از مدت‌ها می‌خوام خودِ روزِ کنکور رو بگم :دی


روزِ کنکور من ساعت شیش و نیم رفتم واسه حوزه امتحانی :دی بهمون گفته بودند که باید همین ساعت بیاید و وگرنه راهتون نمی‌دیم و این چرت و پرتا که تا ساعت 8 آدم راه می‌دادند توی حوزه :|

ما تو شهرمون فقط یه دونه کلاس ادبیات و علوم‌انسانی داشتیم و من فکر می‌کردم فقط خودمونیم و فوقش ده پونزده نفر دیگه بیان واسه کنکور دادن ولی سرجلسه حدودا هفتاد هشتاد نفر دیگه هم بودند که دهن من باز موند! همشون هم 35سال به بالا بودند.

وقتی رسیدم، از بچه‌های خودمون فکر کنم یه نفر بود اونجا. حرف زدیم و کم کم بچه‌ها اومدند و تا زمان ورود کلی خندیدم و مسخره‌بازی درآوردیم. همه‌ی بچه‌ها فقط یه مداد و فوقش یه آب معدنی آورده بودند، ولی من کلی چیز واسه خوردن برده بودم. آب، شربت آلبالو، کاکائو، بیسکوییت و . . . :دی همه می‌گفتن اینا چیه آوردی و حتی مسئول حوزه هم گیر داد ولی خب من چیز نخورم مغزم کار نمی‌کنه :))

رفتیم سرجلسه و خیلی ریلکس شروع کردم به جواب دادن. تو سوالای عمومی همیشه اول زبان رو جواب می‌دم و بعد می‌رم سراغ دینی. زبان یکم ازم وقت گرفت و آخرای وقت بود که دین و زندگی رو داشتم می‌زدم. دیگه با عجله همین‌جوری عنوان سوالا رو می‌خوندم ببینم اگر می‌تونم بزنم. دیگه داشتن جمع می‌کردند که رسیدم به سوال آخر و سوالش خیلی راحت بود و زدم و کلی حال کردم :دی

ادامه دادم تا ساعت ده یه لحظه سرم رو آوردم بالا دیدم که بعله دور و برم خالیه :)) بیش‌ترِ اون هفتاد هشتاد نفر که سن بالا بودند، بلند شدن و رفتند.

دیگه آخرای کار بودم که داشتم فکر می‌کردم که اگر بطری آب خالی بشه رو میز چی می‌شه که چند دقیقه بعدش بطری آب خالی شد رو دفترچه سوال یکی از دوستام و کلی سر آزمون خندیدیم. شانس‌ش آورد که فقط ریخت روی سوالاش و روی پاسخ‌نامه نریخت.

بعد از آزمون هم بعدِ کلی فحش دادن :دی رفتیم مدرسه‌مون و کلی خندیدیم و چرت و پرت گفتیم :)



+محمد، دوستِ عزیزم رو ببینید :)

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹۴/۰۴/۲۴
مجید ت

کنکور

نظرات  (۱۱)

جاااان ادبیاتو عربی چی پس؟؟؟؟ینی زودتر ازوقت مقرر بهتون اجازه خروج میدادن ظالما 
شما با هفتاد هشتادنفر سکته زدی 20تا مدرسه پرازداوطلب دختر تجربی بعله همچین رشته ای داریم مااا
پاسخ:
خب اون دوتا رو می‌زدم بعد می‌رفتم زبان
بله می‌ذاشتند که جلسه رو ترک کنند
خب تجربی که بله خیلی زیادن :)
۲۴ تیر ۹۴ ، ۱۸:۱۸ مترسک ‌‌
آب آلبالووو؟! نه جان من، آب آلبالو؟؟!!! :| خب اینو نخوری سنگین‌تری که فدات شم :)) فشارتو میاره پایین، بدتره که :)) حالا آب و کاکائو و بیسکوییت یه چیزی، اما آخه آلبالو؟ آخه؟ :| آیا این کار درستی است؟ :))
پاسخ:
نه نه شربت آلبالو :))
اصن قاطی کردم یه لحظه :)
حالا بذار من برات بگم...ما تو سالن ورزشی(باشگاه)یه دانشکده بودیم.فک کن...اون همهههههه ادم...صندلیامون طوری بود که هر چن تا دوست ی بخشی از این سالن بودیم.مثلایکی از دوستام جلو من بود یکی چپم.که فقط از نظر روحی خوب بود.من که استرس نداشتم.ولی قوت قلب بود دیگه.دفترچه هارو دادن.اولش که وکیومش باز نمیشد.بعدم که دیگه باز نشد پاره شد.:))کنار دفترچه ها یه تیکه کاذ بود که فک کردم از این تبلیغا هست مثلا گاج و فلانو بیسار...از اوناس.برا همین گذاشتم توش موند.وقتی رسیدم به شیمی دیدم انگار یچی سرجاش نیست خیلی سخته و فرمولاییو که حتی اسمشونم نشنیده بودمم داشت.خلاصه یجور دادیمو تموم شد.بعدش که از جلسه اومدم بیرون به لطف دوستام فهمیدم که اون کاغده بوووووووووود گفتم!!تو اون 2-3تا از معادله های شیمیایی که لازم بودو برامون گذاشته بودن.دیگه هیچی دیگه.خم به ابرو نیاورده و از حوزه خارج گشتیم:))))
..................
هیچ قوت قلبیم بالاتر از این نیست که چشمت بخوره به پاسخ نامه بغل دستیت ببینه خااااااااااالیهههههه خالیه:)))بدجنس نیستما ولی خب اعتماد بنفسه دیگه:))
خیلی شد نه؟؟معذرت:))
پاسخ:
:)))
شما دیگه ترکوندی :))
بله اصن آدم رو آروم می‌کنند این پاسخ‌نامه‌های خالی :دی
خوب بود :)
بعد یه سوال:
اونوقت شما سر امتحانای مدرسه تونم همینطوری یک عالمه چیز واسه خوردن می بردید؟!
پاسخ:
نه امتحانای مدرسه رو چیزی حساب نمی‌کردم :دی تازه اونا 4ساعت نبودند. من چهار ساعت بدون غذا نمی‌تونم زنده بمونم(البته غیر از ماه رمضون) :))
نمیدونی دقیق کی میاد جوابا ؟
پاسخ:
جوابا اول مرداد می‌اد. توی سایت کانون زده بود البته. من دیگه پی‌گیر جاهای دیگه نشدم
۲۴ تیر ۹۴ ، ۱۹:۱۱ اقای روانی
قبول باشه :)) ایشالا قبول شی :)
پاسخ:
ممنون :)
ایشالا
۲۴ تیر ۹۴ ، ۱۹:۵۸ عــ ـاکـ ـف ...
پس شما هم انسانی بودی
:)
مایه ی افتخاااره
:)
پاسخ:
بله :)
همه‌ی انسانی‌ها مایه‌ی افتخارن :)
۲۴ تیر ۹۴ ، ۲۲:۴۸ آدم ارغوانی
به به بالاخره نوشتید!
مگه میذاشتن بلند شید؟!
ما که کمرمون خرد شد و نذاشتن تا آخرش بلند شیم!
پاسخ:
بله دیگه، می‌خواستم عطش‌تون زیاد بشه :))
بله بعد از عمومی‌ها راحت هرکس می‌خواست بلند می‌شد
70 نفر فقط؟؟؟؟؟؟؟
وقت کردید اون همه خوراکی رو بخورید؟؟؟
پاسخ:
آره دیگه. انسانی‌ها تعدادشون کمه
نه ولی خیلی خوردم :دی
من یه بطری آب برده بودم
در حال مرگ بودم از ترس
:| نوش جون واقعا...
پاسخ:
:))

۲۵ تیر ۹۴ ، ۰۳:۳۶ آدم ارغوانی
عجــــــب!
بگم خدا چیکار نکنه مراقبای ما رو!
ینی مردیم تا تموم شد!
پاسخ:
:)
الکی گیر می‌دن. البته ما یکی از مراقبا معلم‌مون بود کلی خندیدیم باهاش

حرف بزن حرف بزن سال‌هاست . . . تشنه‌ی یک صحبت طولانی‌ام

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">