تنت در ذهن من مانند یک تندیس خوابیده
به شکل پیکری شایستهی تقدیس خوابیده
به یاد طعم لبهای عسل آلودهات شبها
همیشه یک نفر با چشمهایی خیس خوابیده
خیابانهای تهران را لگد کردیم و حس کردیم
کــــه تویش روح عاشق پرور پاریس خوابیده
...و بوی شیطنت می داد ترفـند نـــگاه تو
گمانم توی چشمان تو یک ابلیس خوابیده
زمان در لحظه خندیدنت گم شد، و ساعت هم
اسیر جــذبـــــه آن مــــوج مغــناطیس خوابیده
تمام التــــهابـــــم تـــــوی دست عاشقت گـــــم شد
و دل بستم به بانویی که در من ... هیس!... خوابیده
رسول کامرانی
+اصن مِن بعد، اصن مَن بد . . .