داره میخونه:
یه موقعی دلت تنگ بود برامو(هرچند نبود)
دنیا مهم نبود رنگاش برات
ولی الان شدی انگشت نما و . . .
بعدترش میگه:
همه چی تموم شد با یه انتخاب . . .
+بیشتر از دو سال پیش رو میگم . . .
++بیشتر از این نمک نمیریزم روی زخم، تمام!
چرا با کارها و رفتارهاتون کاری میکنید که واسه یه نفر تموم شده حساب بشید؟ بعد که همه پلها خراب شدند میاید دم پرتگاهی که از شکستن پلها درست شده داد میزنید که بیا؟ تا کِی باید این بازیهای مسخره ادامه پیدا کنه؟
چهقدر نزدیک بههم دوریم!