سیاه‌چاله

منِ گُنگی که خواب نمی‌بینم

سیاه‌چاله

منِ گُنگی که خواب نمی‌بینم

سیاه‌چاله

آسمان را نمی‌خواهم
قفس هم برایم زیاد است
مرا همین
حبس شدن در سیاه‌چاله‌ی چشمانت
کافی‌ست!

منوی بلاگ

۳۱ مطلب با موضوع «شطحیات» ثبت شده است

_ عشق‌ام رو با چشم‌های خودم دیدم که ته دره داشت می‌سوخت و می‌مرد.

+ من عشق‌ام رو می‌دیدم داشت تو خودش شعله‌ور می‌شد ولی هم‌چنان زنده بود، کل روح‌اش سوخت . . .



سیگار . . .

۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۴ ، ۱۹:۰۲
مجید ت

این که از بیخ گوش‌ام گذشت ولی با بعدی‌های احتمالی چیکار باید کرد؟ :/


+چرا داری این‌جوری می‌کنی خب خدا؟ همین یه‌بار رو فقط . . .

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۴ ، ۱۹:۰۹
مجید ت

خدا نمی‌خوای یه آنتراکتی چیزی بدی؟ :|

هی یه سره داری فصل به فصل می‌ری جلو، خب این‌جوری که زندگی زود تموم می‌شه :/



+نظرات‌تون هست، جواب می‌دم بعدن

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۴ ، ۰۰:۳۸
مجید ت

این زخمِ سجده نیست به پیشانی‌ام رفیق،

جای دری‌ست بسته به معنای واقعی!


نمیدونم از کی


+تشکر از تبریکات

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۴ ، ۱۳:۵۲
مجید ت
به سعید داودی(آقاگل) عزیز که با سوال‌اش در پست قبلی وادار به نوشتن‌ام کرد!
و البته برای تو و چشم‌هایت . . . هرچند پیش تو شعرِ[؟؟؟!] ضعیفی‌است!

چه فرقی دارد
مردی درون سیاه‌چاله‌ی فضایی
یا داخل سیاه‌چاله‌ی کاخ باکینگ‌هام؟

مردی که گرفتار چشم‌هایت باشد
از تمام آن‌ها بیش‌تر عذاب می‌کشد
دنیا برایش
از سیاه‌چاله‌ی کاخ تنگ‌تر
نمورتر
سیاه‌تر

و خواب‌هایش
از فضا گنگ‌تر
وهم‌انگیزتر
می‌شود


+نوزده ساله‌گی منهای دو روز . . .  1394/07/12
۱۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۴ ، ۱۶:۴۳
مجید ت

+می‌شه فقط بیای؟

_ . . .

+باشه هیچی نگو، فقط می‌خوام چشماتو ببینم.

_ . . .

+من منتظرم، منتظر نمی‌ذاری منو، مگه نه؟

_ . . .


نشستم روی صندلی یک میز دونفره. پنج‌ دقیقه گذشت نیامدی، ده دقیقه، یک ربع، نوزده دقیقه به اندازه‌ی تمام نوزده‌ساله‌گی، تمام عمر گذشت. در را که باز کردی صدای زنگوله‌ی وصل شده به آن توجه‌ام را جلب کرد و سرم را به سوی خودش کشاند. همان‌طور زیبا، آرام آرام آمدی، بااخم. چشم‌هات جمع نقیضین بود، آرام مثل همیشه اما خشم‌گین از من. حق داشتی، بد کردم خیلی بد اما دو سال پیش من را تمام کرده بودی . . . 

من حرف زدم ولی تو هیچ . . .

حتی با «حرف بزن حرف بزن سال‌هاست . . . تشنه‌ی یک صحبت طولانی‌ام» هم به حرف نیامدی. فقط نگاه . . . و چه خوب که من چشم‌هایت را به‌تر از تمام کولی‌های شهر می‌خوانم. عطری که برایت خریده‌ام را روی میز می‌گذارم. تعجب از چشم‌هایت پیداست! حتمن می‌خواهی بدانی چرا عطری که نماد جدایی‌ست را انتخاب کرده‌ام. قهقهه‌ام تمام کافه را برمی‌دارد . . . می‌گویم: من برای تو حتی تمام نمادها را عوض می‌کنم. خودت که می‌دانی . . .

اما حیف . . .



+″نیمی از من″ داستان‌های نیمه‌تمام یک حبس شده در سیاه‌چاله است!

+به زودی وب‌لاگی مجزا هم می‌شود

۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۴ ، ۰۰:۰۷
مجید ت

. . . فعلن تا این برنج کهنه‌ی هندی قد بکشد

از کهنه‌ترین شراب‌مان که چهارساله است وُ

یادگار قرن ماضی

دو گیلاس لب به لب

بگذار کنار دست‌مان.

شراب خوب هر جرعه‌اش

برای از یاد بردن یک قرن کافی است

جرعه جرعه

آن‌قدر می‌توانیم عقب برویم

که بعد از شام

سر از نخلستان‌های مهتابیِ بین‌النهرین درآوریم

و حوالیِ نیمه شب

از بدویتی برهنه و بی‌مرز . . .


عباس صفاری/ کبریت خیس

۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۴ ، ۱۵:۲۸
مجید ت

دل‌ام می‌خواست خوشتان کنم

اما هیــچ خوشی‌ای در سفره ندارم

می‌شه بخندین؟

ـــــــــــــ

مادر من سربه‌راه نشدم

اما هرشب سجاده‌ای را که برایم فرستاده‌ای را باز می‌کنم

و یادت را تا می‌کنم

ـــــــــــــ

اما من حالا

تنها یک غم‌گین شده‌ام . . .



+قسمت‌هایی از شعری که سجاد افشاریان در خندوانه خوند

++قسمت‌های شعریِ اجراش فوق‌العاده بود

+++به من نگا نکنید، بخندید :)

تو هم بخند . . .

۱۵ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۴ ، ۲۲:۱۳
مجید ت
راست‌اش از وقتی رستاک رو گوش می‌دم خیلی دوست داشتم توی چنین روزی اون تیکه از آهنگ‌اش رو که می‌گه "مث آخرین روز شهریوره، همه ترس‌‎ام اینه بره بگذره" رو یذارم توی وب‌لاگ ولی الان که فکر می‌کنم اگه بخوام شرح بدم دوباره می‌ریم توی بحث انگیزه و این پست که مثل قدیم باز هم حوصله‌ی شرح قصه نیست . . .
۱۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۱۶
مجید ت

با تو چراغ‌ها هرچه قرمزتر، به‌تر . . .


+البته نه ماشین دارم، نه "تو"یی وجود داره که بخواد بشینه تو ماشین، نه حتی چراغ قرمزی :/  بدبختی‌ام یکی دوتا نیست که :|

++رمز پست قبل به زودی . . .

۱۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۰۹
مجید ت

کمی جلوتر بیا، جلوتر . . . بیا چشم‌‎هایم را از کاسه دربیاور، نگذار دیگر کسی را ببینم. نگذار دیگر کسی را دوست بدارم. بیا . . . هرچند نَفَس‌ام کسی را شفا نمی‌دهد . . . هرچند خودم، خودم را کشتم ولی بیا مرا به چهارمیخ بکش، نگذار جای کسی با من عوض شود. بیا جلوتر طوری که نفس‌هایم به نفس‌هایت برخورد کنند ولی . . . ولی بوسه نه! لب‌هایت برای من نیست، لب‌هایت برای من نبود . . . لب‌هایم برای تو هیچ‌وقت نبوده و نیست، جز درخیال‌هایمان. خیال‌هایی که دختران و پسران دبیرستانی می‌کنند ولی چه سود؟! بدون هیچ سرانجامی . . . بیا جلوتر . . . تعجب نکن، از من رد می‌شوی . . . تو با یک مُرده، یک روح روبه‌رویی . . .

۲۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۴۷
مجید ت