_ عشقام رو با چشمهای خودم دیدم که ته دره داشت میسوخت و میمرد.
+ من عشقام رو میدیدم داشت تو خودش شعلهور میشد ولی همچنان زنده بود، کل روحاش سوخت . . .
سیگار . . .
_ عشقام رو با چشمهای خودم دیدم که ته دره داشت میسوخت و میمرد.
+ من عشقام رو میدیدم داشت تو خودش شعلهور میشد ولی همچنان زنده بود، کل روحاش سوخت . . .
سیگار . . .
این که از بیخ گوشام گذشت ولی با بعدیهای احتمالی چیکار باید کرد؟ :/
+چرا داری اینجوری میکنی خب خدا؟ همین یهبار رو فقط . . .
خدا نمیخوای یه آنتراکتی چیزی بدی؟ :|
هی یه سره داری فصل به فصل میری جلو، خب اینجوری که زندگی زود تموم میشه :/
+نظراتتون هست، جواب میدم بعدن
این زخمِ سجده نیست به پیشانیام رفیق،
جای دریست بسته به معنای واقعی!
نمیدونم از کی
+تشکر از تبریکات
+میشه فقط بیای؟
_ . . .
+باشه هیچی نگو، فقط میخوام چشماتو ببینم.
_ . . .
+من منتظرم، منتظر نمیذاری منو، مگه نه؟
_ . . .
نشستم روی صندلی یک میز دونفره. پنج دقیقه گذشت نیامدی، ده دقیقه، یک ربع، نوزده دقیقه به اندازهی تمام نوزدهسالهگی، تمام عمر گذشت. در را که باز کردی صدای زنگولهی وصل شده به آن توجهام را جلب کرد و سرم را به سوی خودش کشاند. همانطور زیبا، آرام آرام آمدی، بااخم. چشمهات جمع نقیضین بود، آرام مثل همیشه اما خشمگین از من. حق داشتی، بد کردم خیلی بد اما دو سال پیش من را تمام کرده بودی . . .
من حرف زدم ولی تو هیچ . . .
حتی با «حرف بزن حرف بزن سالهاست . . . تشنهی یک صحبت طولانیام» هم به حرف نیامدی. فقط نگاه . . . و چه خوب که من چشمهایت را بهتر از تمام کولیهای شهر میخوانم. عطری که برایت خریدهام را روی میز میگذارم. تعجب از چشمهایت پیداست! حتمن میخواهی بدانی چرا عطری که نماد جداییست را انتخاب کردهام. قهقههام تمام کافه را برمیدارد . . . میگویم: من برای تو حتی تمام نمادها را عوض میکنم. خودت که میدانی . . .
اما حیف . . .
+″نیمی از من″ داستانهای نیمهتمام یک حبس شده در سیاهچاله است!
+به زودی وبلاگی مجزا هم میشود
. . . فعلن تا این برنج کهنهی هندی قد بکشد
از کهنهترین شرابمان که چهارساله است وُ
یادگار قرن ماضی
دو گیلاس لب به لب
بگذار کنار دستمان.
شراب خوب هر جرعهاش
برای از یاد بردن یک قرن کافی است
جرعه جرعه
آنقدر میتوانیم عقب برویم
که بعد از شام
سر از نخلستانهای مهتابیِ بینالنهرین درآوریم
و حوالیِ نیمه شب
از بدویتی برهنه و بیمرز . . .
عباس صفاری/ کبریت خیس
دلام میخواست خوشتان کنم
اما هیــچ خوشیای در سفره ندارم
میشه بخندین؟
ـــــــــــــمادر من سربهراه نشدم
اما هرشب سجادهای را که برایم فرستادهای را باز میکنم
و یادت را تا میکنم
ـــــــــــــ
اما من حالا
تنها یک غمگین شدهام . . .
+قسمتهایی از شعری که سجاد افشاریان در خندوانه خوند
++قسمتهای شعریِ اجراش فوقالعاده بود
+++به من نگا نکنید، بخندید :)
تو هم بخند . . .
با تو چراغها هرچه قرمزتر، بهتر . . .
+البته نه ماشین دارم، نه "تو"یی وجود داره که بخواد بشینه تو ماشین، نه حتی چراغ قرمزی :/ بدبختیام یکی دوتا نیست که :|
++رمز پست قبل به زودی . . .
کمی جلوتر بیا، جلوتر . . . بیا چشمهایم را از کاسه دربیاور، نگذار دیگر کسی را ببینم. نگذار دیگر کسی را دوست بدارم. بیا . . . هرچند نَفَسام کسی را شفا نمیدهد . . . هرچند خودم، خودم را کشتم ولی بیا مرا به چهارمیخ بکش، نگذار جای کسی با من عوض شود. بیا جلوتر طوری که نفسهایم به نفسهایت برخورد کنند ولی . . . ولی بوسه نه! لبهایت برای من نیست، لبهایت برای من نبود . . . لبهایم برای تو هیچوقت نبوده و نیست، جز درخیالهایمان. خیالهایی که دختران و پسران دبیرستانی میکنند ولی چه سود؟! بدون هیچ سرانجامی . . . بیا جلوتر . . . تعجب نکن، از من رد میشوی . . . تو با یک مُرده، یک روح روبهرویی . . .