سیاه‌چاله

منِ گُنگی که خواب نمی‌بینم

سیاه‌چاله

منِ گُنگی که خواب نمی‌بینم

سیاه‌چاله

آسمان را نمی‌خواهم
قفس هم برایم زیاد است
مرا همین
حبس شدن در سیاه‌چاله‌ی چشمانت
کافی‌ست!

منوی بلاگ

۳۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

و تو هم روزی پیر می‌شوی

اما من، پیرتر از این نمی‌شوم


منتظرم بیایی

و از برابر من بگذری


زیبا، پیر شده، آراسته به نوری

که از تاریکیِ من دریغ کرده‌ای . . .



شمس لنگرودی

۱۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۲۳
مجید ت

حال اون پشه‌ای که داره آروم و بی‌سروصدا راه خودشو می‌ره که یهو زارپ می‌خوره تو شیشه یه ماشین! (:(



+خنده‌های عصبی . . .

۱۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۵۸
مجید ت
تاریخ تکرار می‌شه اون‌هم به نوع فجیع‌تر . . .

+برای ثبت در تاریخ!
++دکتر ایزدی منو ببخشه ولی مجبود بودم از این جمله استفاده کنم.
۱۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۴۷
مجید ت

خدا سیاست‌مدارِ محافظه‌کاریه و کارش رو خوب بلده. مث آقای "ل"، آقای "ب"، آقای "و"، آقای "ت" و . . . توی سیاست ایران. همیشه یکی به میخ می‌زنن یکی به نعل. این‌ها هم از خدا یاد گرفتند. یه عبارتی داریم توی دین به اسم "خوف و رجا" که دلیل محکمی واسه همین محافظه‌کاریه، یعنی خدا توی حرفاش توی قرآن جوری حرف زده که یه‌بار کلی می‌ترسی از این‌که خشم خدا بگیردت، یه‌بار به رحمانیت خدا امیدوار می‌شی که ببخشه تو رو. همون یکی به میخ و یکی به نعل زدنِ خودمونه. از اولی که شروع کردم به نوشتن این وب‌لاگ همیشه باهام همین‌کار رو کرده. تو یه دوره‌ای بدترین روزای عمرم رو گذروندم، بعدش یکم خدا دُزِ سختی‌ها رو کم کرد، می‌شه گفت شُل‌اش کرد، و دوباره باز محکم‌اش کرد :/ یه انیمیشنی بود که دیرین دیرین در مورد مذاکرات ساخته بود بعد مذاکره کننده هی میومد می‌گفت اوضاع خرابه، بعد دو ثانیه بعدش می‌گفت اوضاع خوب شد و هی این‌ تکرار می‌شد. دقیقا شدم شبیهِ اون!

نمی‌دونم دلیل این‌کارهاش رو، نمی‌فهمم . . .


+بس کن دیگه خدا! تکلیف رو معلوم کن . . .

۱۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۴۹
مجید ت

یه جایی نوشته بود:

آدم‌ها مثل ستاره‌هان. دقیقا مثل ستاره‌ها. خیلی‌هاشون مرده‌ن. ما فقط به‌خاطر این‌که کیلومترها ازشون دوریم نمی‌فهمیم . . .

۱۶ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۴۱
مجید ت

از بچه‌گی زیاد مشهد می‌رفتیم. پدر تعریف می‌کرد یه بار که دو سه ساله بودم خیلی دوست داشتم یه‌ دونه از کبوترهای حرم رو بگیرم باهاش بازی کنم. نشسته بودیم توی صف واسه نماز که یه کبوتر میاد پایین میاد پایین و صاف می‌شینه رو پای من :) کلی ذوق می‌کنم و این حرفا. همه هم با چشم گرد نگاه می‌کردن به ماها. بعدش هم یکم نازش می‌کنم و می‌پرونمش که بره! حالامو نبینید، یه روزی مویرگی نفوذ داشتم توی آستان قدس :)

۱۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۰۱
مجید ت

همیشه پای یک واقعیتِ لعنتی وسطه!


+حوصله‌ی شرح قصه نیست . . .

۲۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۳۰
مجید ت

یه دیوونه این‌جا به عشق چشات غزل می‌نویسه، گرفتارته

یه احمق تو سرمای این زمهریر پِیِ فصل آغوش تب‌دارته

یه شاعر که آرامشش با تو بود نشسته جدایی رو از بَر کنه


رستاک حلاج می‌خونه

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۲۳
مجید ت

این وب‌لاگ را بخوانید، خوبه. برای این‌که دست‌تون بیاد از پست اول شروع کنید به خوندن و بیاید جلو.

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۵۴
مجید ت
عادت به حرّافی ندارم. کم حرف‌ام، خیلی هم کم‌حرف حتی توی چت کردن! حتی نمی‌تونم متن‌های بلند بنویسم که کلی مقدمه‌چینی داشته باشه. اعتقادم اینه که زبان واسه ابراز علاقه و محبت کردنه. توی زبان‌های لاتین می‌گن فرانسوی زبان ادبیات و محبت و این چیزاست که خیلی دوست دارم یاد بگیرم . . . وقتی محبتی نیست چرا لال نشدم من؟

یک روز زبانم بشود لال در این خاک نشینی
. . .
رضا جمشیدی
۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۲۱
مجید ت

حضرت فاصله بی حوصله ام سخت نگیر
چند سالی ست سراسر گله ام سخت نگیر


غرق پاییز ترین فصل غم و اندوهم
داغدار سفر چلچله ام سخت نگیر

شانه شانه پرم از هق هق تنهایی و اشک
سالها در گسل زلزله ام سخت نگیر

حضرت فاصله راحت بنویسم، ول کن !
من خودم سخت ترین مرحله ام سخت نگیر

شهر سهراب فقط درد مرا می فهمد
لعنتی ! قایق بی اسکله ام سخت نگیر

با تو و عشق و غم ثانیه ها درگیرم
حضرت فاصله بی حوصله ام سخت نگیر


علی صفری

۹ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۰۴
مجید ت