قدر یک عصرانه با من کنج این آتش بشین
مرد تنها میتواند خوب چایی دم کند
امیر سهرابی
+مـرد تـنهـا درمـیـانِ جـمـع میمـانـد ولی
گوشهای گز میکند تا قلبِ خود را " بَم" کند
قدر یک عصرانه با من کنج این آتش بشین
مرد تنها میتواند خوب چایی دم کند
امیر سهرابی
+مـرد تـنهـا درمـیـانِ جـمـع میمـانـد ولی
گوشهای گز میکند تا قلبِ خود را " بَم" کند
من اگر یه روزی به مرگِ غیرطبیعی(بدون بیماری) بمیرم مطئن باشید توی برگهی فوت، دلیل مرگ رو میزنن "اُوِدوز به دلیل خوردن زیاد تخمه آفتابگردان"! بله درست دیدید تخمه :دی از بس که خوردنیه این بشر :)) واقعا تخمه یکی از آفریدهها و نعمتهای توپِ خداست. حتی میتونست لقب اشرف مخلوقات رو هم بگیره ولی خب ناداوری شد در حقش و این لقب رو به ما انسانها دادن! حتی چندین روایت داریم که اون جمله خدا که میگه "تبارک الله احسن الخالقین"، خطاب به تخمه گفته ولی انسانها حسودی کردن و گفتند به ما گفته :دی
من بعضی وقتها سعی میکنم یه کلمههای خاصی رو توی شعر به کار ببرم(البته من شاعر نیستمها. صرفا یه چرتی میگم فقط!). یکیش چشمه که سعی کردم همیشه به کار ببرمش، یا مثلا یه روز به سرم زد کلمه فاحشه رو بیارم توی متن و حالا کلمات دیگه هم بوده. دیروز یهو به سرم زد "علی ایُحال" رو بیارم توی یه بیت :دی (نخندید خب اینم یه کلمهست دیگه :دی). یه بیت نوشتم که خودم خیلی دوستش دارم :)
عـلـی ایحـال ایـن که شعری بگویم بس است
همین کز دو چشمت دو بیتی بگویم بس است
:)
خیلیا هستن که دوست دارن یه جاهایی برن و یا تو موقعیتهای جالبی باشند و اون رو تجربه کنند. یکی دوست داره کشورهای مختلف رو بره، یکی مکانهای دیدنی و . . .
من با اینکه خیلی دوست دارم ایتالیا و مخصوصا ونیز رو ببینم، ولی یه چیز دیگهای رو خیلی بیشتر میخوام تجربه کنم و حسش کنم، اونم "کما"ست! شاید تعجب کنید ولی فکر میکنم نابترین چیز واسه تجربه کردن همین کماست. اینکه چندین و چند روز بدون استرس و اینا میگیری میخوابی به کنار :دی میتونی یه برزخ رو بدون اینکه بمیری تجربه کنی و این خیلی خوب و جالبه. البته واقعا ریسکش بالاست و ممکنه یهو مستقیم بری تو برزخ :)) ولی خب به تجربهش میارزه :)
+روانی هم خودتونید :)
اینکه آهنگایی گوش بدی که احتمال زیاد شرح حال آیندهت هستند، ینی خیلی حالم خیلی خرابه نه؟
+ . . .
تازه سر از توی تخم درآورده بودم. تازه داشتم اطرافم رو نگاه میکردم، بررسی میکردم و تو دنیای خودم خیالبافی میکردم. از اون بالا همه چیز معلوم بود و همه رو میدیدم. همینجور که داشتم نگاه میکردم چشمم خورد به چیزی، یه پرنده که طعمهی ما بود. آخه عقابها همه چیز رو به چشم طعمه نگاه میکنند ولی اون رو نمیشد طعمه حساب کرد. اصلا حس و حال دیگه داشتم بهش. پریدم و رفتم سراغش. فکر کرد به عنوان طعمه میخوام بگیرمش، فرار کرد. هرچی صدا میکردم نمیشنید. اصلا زبون ما رو نمیفهمید. کلی وقت دنبالش کردم و درست وقتی داشتم میرسیدم اون اتفاق افتاد. لعنتی . . . نزدیکش بودم، فقط به اون فکر میکردم و اینکه بهش برسم ولی یهو صدای تیر اومد! سوزش، همه چیز سیاه و تیره شد، وَ سقوط . . .
+این یه داستان کودکان نیست :|
++داستان نیست اصلا، واقعیت هم نیست، خیال هم نیست، همه چیز هست و هیچ چیز نیست
شب واقعا واسهی من پدیده جالب و شگفتانگیزیه. کلا تاریکی که یه نور کمی توش باشه خیلی آرامش بخش و خوبه. حالا سوال من اینه که چرا خدا شب رو واسه خواب آفریده؟ واقعا چجوری دلش اومده اینکار رو بکنه؟ شب به این قشنگی چه خبط و خطایی رو مرتکب شده که نباید کسی بهش توجه کنه و همه توی خواب باشن وقتی میاد؟ نمیشه ببخشیش؟ فقط همین یه دفعه رو . . .
دیروز رفتم کلاس داستاننویسی. جاتون خالی عجب کلاس توپی بود و عجب استاد باحالی داشت. استادش از این آدمای تپلِ شوخ بود که من خیلی دوستشون دارم و کلا حال میکنم باهاشون :دی
فعلا نکتههای ابتدایی و تعریفها رو گفت و از جلسه بعدی شروع به تدریس اون اصول و مبانی میکنه. کلا خیلی خوبه :)
این نوشته، پستِ آقای رضا احسانپور شاعر و نویسنده خوب و خوش ذوق(و اصفهانی :دی) کشوره که توی گوگل پلاس(و شاید فیسبوک و اینستاگرام) فرستاده شده. خیلی جالبه در مورد نوشتن.
[دستور العمل نوشتن خودکار]
پشت میز بنشینید، با یک قلم و کاغذ، خود را
در یک چارچوب خاص ذهن قرار دهید و نوشتن را آغاز کنید. نوشتن را ادامه دهید
بی آنکه فکر کنید که از نوک قلمتان چه بیرون می آید. هر چه می توانید تند
بنویسید. اگر به هر دلیلی روند نگارش متوقف شد، سطر را رها کنید و فوراً از
سطر پایین تر دوباره شروع کنید به نوشتن و حرف اول جمله ای دیگر را
بنویسید. پیش از شروع این حرف را به طور تصادفی انتخاب کنید؛ مثلا حرف «ت» و
جملۀ جدید را با «ت» شروع کنید. گر چه در نوشتن ناب خودکار، هیچ چیز درست
نیست؛ اما شکل بازنویسی شدۀ مواد غیر منتظرۀ حاصل از این روش را می توان در
نوشته های دیگر استفاده کرد.
کتاب: بلاغت تصویر | دکتر فتوحی
+از امروز کلاس نویسندگیم شروع میشه :)
چند شب پیش داشتیم از جایی برمیگشتیم خونه و از اونجایی که توی ماشین حوصلهمون سر رفته بود، نشستم با فاطمه(خواهرزادهم) بازی کردم. همینجور بازی میکردیم که رسیدیم به قسمت شعرخوانی! شروع کرد از خودش شعر گفتن که یه جایی از اون شعر گفتنهاش، یه تیکه جالب گفت و منهم کمکش کردم که یه بیت کامل بشه :دی حالا اون بیت زیبا رو در پایین به سمع و نظرتون میرسونم:
مانندِ یک چرنده
شاخ درآوُرد پرنده
:))
به قول جناب خان، یه ایطو چیزایی تو خودُش داره :)
بوسه آنگاه قشنگ است که تمرین نشود
بپری، ماچ کنی، جیغ کشد، دربروی . . .
:)
آخ آخ آخ نتایج اومد و الان همه دپرسن فکر کنم البته امیدوارم همهتون خوب شده باشید :)
اول از همه این جملهی کلیشهایِ مهم رو یادتون نره که دنیا به آخر نرسیده! دوم اینکه ایشالا با همین رتبهها رشتهی خوب میارید.
دو روزه حسِ نوشتن ندارم! فقط بگم که نتیجه کنکورم بد نشد. ینی واسه خودم عالیه، با اون وضعی که من درس خوندم، خودم بالای 20هزار انتظار داشتم ولی خداروشکر رتبه بدی نیاوردم. امیدوارم همه خوب شده باشید.
باد آمد و طوفان شد و دین مرا برد
باد آمد و موى شما... استغفرالله
دیدم شما را یک نظر اما پس از آن
چشم من و روى شما... استغفرالله
مجرم شمایى، حامل چندین سلاحى
تیـــزى ابروى شما... استغفرالله
دیگر برایم حدس اینکه هستى یا نه
آسان شده...بوى شما... استغفرالله
تنها نه چشم و قد و لبخندت دلم برد
خلق شما خوى شما... استغفرالله
چیز زیادى که نمى خواهم جز اینکه
یک لحظه پهلوى شما... استغفرالله
دل را به دریا مى زنم مى آیم آخر
با دسته گل سوى شما... استغفرالله
محسن طاهری
درست موقعی که فکر میکنید یه امیدی وجود داره و یه نوری انگار داره میتابه، دقیقا برعکسه و هیچ چیزِ امیدوار کنندهای نیست! بگذریم . . .
قول داده بودم که سعی کنم شاد باشم :)
+واسه این مثبته میخواستم یه جوک بذارم که مثلا شادم ولی چیز بدردبخوری پیدا نکردم. خودتون بخندید همینجوری :)
از روی تو ماهِ آسمان را
شرم آمد و شد هلال باریک
سعدی
+نماز روزههاتون قبول، عیدتون مبارک :)